شنبه 03 آذر 1403
EN

خبرگزاری حج و زیارت آذربایجان شرقی

مشاهده خبر

به مناسبت شهادت امام پنجم/در محضر باقر العلوم

به مناسبت شهادت امام پنجم/در محضر باقر العلوم
در بين ائمه معصومين عليهم‌‌السلام، بُعد علمي امام باقر عليه‌السلام بروز بيشتري داشته و از همين‌رو نيز به باقرالعلوم يعني شكافنده علم‌ها معروف است و لقب باقر، لقبي است كه در حديث معروف جابر، از لسان نبي اكر...
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، امام محمد باقر عليه‌السلام پنجمين امام شيعيان در سال ۵۷ هجري در مدينه متولد شد و در سن ۵۷ سالگي در هفتم ذي‌الحجه سال ۱۱۴هجري توسط هشام بن عبدالملك اموي عليه‌اللعنة به شهادت رسيد. مادر ايشان فاطمه، دختر امام مجتبي عليه‌السلام بود و از اين جهت، نخستين كسي مي‌باشد كه هم از نظر پدر و هم از نظر مادر، فاطمي و علوي بوده و جد پدري و مادريش امامان معصوم بودند.

خلفاي معاصر حضرت به ترتيب، وليد بن عبدالملك، سليمان بن عبدالملك، عمر بن عبد العزيز، يزيد بن عبدالملك و هشام بن عبدالملك عليهم‌اللعنة بودند. غير از عمر بن عبد العزيز، چهار نفر ديگر با هم برادر بودند و نوه‌هاي مروان بن حكم مي‌باشند.

شكافنده علوم

در بين ائمه معصومين عليهم‌‌السلام، بُعد علمي امام باقر عليه‌السلام بروز بيشتري داشته است و از همين‌رو نيز به باقرالعلوم يعني شكافنده علم‌ها معروف است و لقب باقر، لقبي است كه در حديث معروف جابر، از لسان نبي اكرم صلي الله عليه و آله هم، امام پنجم با آن ياد شده است.

عبد اللَّه بن عطا مكّى، يكي از دانشمندان عصر امام باقر عليه‌السلام مي‌گويد: همواره علما و دانشمندان را در برابر ابو جعفر محمد عليه‌السلام، حقير و كوچك مي‌ديدم؛ چنان‌چه حق نفس كشيدن به خود نمي‌دادند، با آنكه آنها را در برابر ديگران، اين گونه بيچاره و ناتوان مشاهده نمى‏كردم. مي‌ديدم، «حكم بن عتيبه» با آن جلالت مقامى كه در نزد خود داشت در برابر آن حضرت مانند كودك خردسالى در مقابل معلم بود.

عادت جابر جعفى آن بود، هر گاه سخنى از آن حضرت نقل مى‏كرد، مى‏گفت: حدثنى وصى الاوصياء و وارث علوم الأنبياء، محمد بن على [عليه‌السلام]. الارشاد/شيخ مفيد/ج۲/ص۱۶۱

ابن حجر هيتمي در صواعق المحرقة مي‌گويد: هو أظهر من مخبئات كنوز المعارف وحقائق الأحكام والحكم واللطائف ما لا يخفى إلا على منطمس البصيرة أو فاسد الطوية السريرة ومن ثم قيل فيه هو باقر العلم وجامعه وشاهر علمه؛ او (امام باقر عليه‌السلام) به اندازه‌اى گنج‌هاى پنهان معارف و دانش‌ها را آشكار ساخته، حقايق احكام و حكمت‌ها و لطايف دانش‌ها را بيان نموده كه جز بر عناصر بى‌بصيرت يا بد سيرت پوشيده نيست و از همين‌جاست كه وى را شكافنده و جامع علوم و برافرازنده پرچم دانش خوانده‌اند. صواعق المحرقه/ابن حجر هيتمي/نشر الرسالة-بيروت/ج۲/ص۵۷۵

فضيلت علم و عالم

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه‌السلام قَالَ: إِنَّ الَّذِي يُعَلِّمُ الْعِلْمَ مِنْكُمْ لَهُ أَجْرٌ مِثْلُ أَجْرِ الْمُتَعَلِّمِ وَ لَهُ الْفَضْلُ عَلَيْهِ فَتَعَلَّمُوا الْعِلْمَ مِنْ حَمَلَةِ الْعِلْمِ وَ عَلِّمُوهُ إِخْوَانَكُمْ كَمَا عَلَّمَكُمُوهُ الْعُلَمَاءُ؛ كسي از شما كه به ديگرى علم مي‌آموزد، مزد او به مقدار مزد جوينده علم و بيشتر از آن مي‌باشد؛ پس از دانشمندان، دانش بياموزيد و آن را به برادران دينى خود بياموزيد؛ چنان كه دانشمندان به شما آموختند. كافي/چاپ إسلامية/ج‏۱/ ص۳۵

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعليه‌السلام قَالَ: مَنْ عَلَّمَ بَابَ هُدًى فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْئاً وَ مَنْ عَلَّمَ بَابَ ضَلَالٍ كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ أَوْزَارِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ لَا يُنْقَصُ أُولَئِكَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْئاً؛ هر كه به مردم بابي از هدايت بياموزد، مثل پاداش ايشان را دارد، بدون اينكه از پاداش آن‌ها چيزى كم شود و كسى كه به مردم بابي از گمراهى بياموزد، مثل گناه ايشان را دارد، بدون اينكه از گناه آن‌ها چيزى كم شود. الكافي/ ج‏۱/ص۳۵

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي‌َ‌جعْفَرٍ عليه‌السلام قَالَ: عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ؛ عالمى كه از علمش بهره‌مند شوند، بهتر از هفتاد هزار عابد است. همان/ص۳۳

خوراك مردم در رستاخيز

عبد الرحمن بن عبد اللَّه زهرى نقل كرده كه هشام بن عبد الملك در يكى از سال‌هاى دوران خلافتش حج به جا آورد؛ سپس در حالى كه بر دست غلامش سالم تكيه كرده بود، به مسجد الحرام وارد شد. امام‏ باقر عليه‌السلام نيز در مسجد نشسته بود، سالم به هشام گفت: يا اميرالمؤمنين اين مرد، محمد بن على است. هشام گفت: همان كس كه مردم عراق شيفته او هستند؟ گفت: آرى. هشام گفت: به نزد او برو و بگو: اميرالمؤمنين مي‌گويد: خوراك و آشاميدنى مردم در روز رستاخيز تا وقتي كه از حساب فارغ شوند چيست؟ حضرت فرمود: مردم در روى زمينى محشور مي‌شوند كه همانند گرده نانى است و در آن چشمه‏هائى از آب است و از آنها مي‌خورند و مى‏آشامند تا از حساب فارغ شوند. هشام كه اين پاسخ را شنيد، خيال كرد كه بر حضرت چيره شده، به سالم گفت: اللَّه اكبر! به نزد او برو و بگو: آن روز با آن همه گرفتارى كه از همه طرف آنها را احاطه كرده، چگونه به ياد خوردن و آشاميدن مى‏افتند!

حضرت پاسخ داد: جهنمي‌ها با آنكه در ميان شعله‏هاى آتش مي‌سوزند، خوردن و آشاميدن را فراموش نمي‌كنند و درخواست آب و رزقى كه خدا ارزانى فرموده مى‏نمايند و اين آيه را از سوره اعراف دليل آورده كه خدا گفته جهنمي‌ها را نقل مى‏كند كه مردم جهنم از بهشتي‌ها درخواست مى‏نمايند: أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ‏؛ شربت آبى يا چيزى ديگر از آنچه خدا به شما ارزانى داشته به ما كرم كنيد.

اينجا هشام ساكت شد و كلامي براي گفتن نداشت. ارشاد/ج۲/ ص۱۶۳

محكوم كردن خوارج


از نافع بن ازرق -كه از خوارج بود- نقل شده كه خدمت حضرت باقر عليه‌السّلام رسيد و نزد او نشست و از مسائلى در حلال و حرام پرسيد.

آن حضرت در ضمن سخنان خود به نافع فرمود: به اين مارقه (خوارج) بگو چگونه جدا شدن از أميرالمؤمنين عليه‌السّلام را جايز دانستيد با اينكه در پرتو پيروى از او و تقرّب به خدا در يارى او [پيش از جريان حكميت] خون‌هاى خويش را در ركابش ريختيد؟
پس در پاسخ تو خواهند گفت: او درباره دين خدا داور قرار داد.

به آن‌ها بگو: خود خداوند نيز در شريعت پيغمبرش داورى به دو مرد از بندگانش را سپرده؛ در آن‌جا كه [درباره اختلاف ميان زن و شوهر] فرموده: «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما؛ داورى از بستگان مرد و داورى از بستگان زن برگزينيد؛ اگر آن دو (زن و شوهر) خواهان سازش و آشتى باشند، خداوند ميانشان سازگارى پديد مي‌آورد. » نساء/ ۳۵

همچنين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان جنگ بنى قريظه و تعيين سرنوشت آنان، داورى را به سعد بن معاذ داد و داورى او را خداوند امضاء فرمود. مگر نمى‏دانيد كه همانا أميرالمؤمنين عليه‌السّلام به آن دو نفر دستور داد كه از روى حكم قرآن داورى كنند و از آن تجاوز نكنند و شرط فرمود كه آنچه مردان بر خلاف قرآن حكم كنند، آن را ردّ كنيد و آن‌گاه كه به او گفتند: تو كسى را بر خود داور ساختى كه به زيان تو حكم كرد!

فرمود: من بنده‏اى را داور نساختم، بلكه كتاب خدا قرآن را داور كردم. پس اين خوارج كجا مى‏توانند حمل به گمراهى كسى كنند كه دستور به حكم قرآن داده و فرموده: «آنچه مخالف قرآن است، ردّ كنيد» جز اينكه مى‏خواهند در دست زدن به اين ادّعا، بهتان و افترا زنند؟

نافع بن ازرق گفت: به خدا سوگند اين سخنى است كه هرگز به گوش من نخورده بود و به ذهنم خطور نمى‏كرد و به خواست خدا سخن حقّ و درستى است. احتجاج/ج۲/ص۳۲۴

امام باقر عليه‌السلام و اسقف مسيحي

زماني هشام بن عبد الملك، امام باقر و امام صادق سلام الله عليهما را از مدينه به شام فراخواند و قضايايي در اين سفر و مجلس هشام اتفاق افتاد؛ از جمله اين‌ها زماني بود كه اين دو امام همام از مجلس هشام بيرون آمدند.

از امام صادق عليه‌السلام نقل شده كه واقعه را چنين بيان فرمود: جلوي جايگاه او (هشام) ميدانى بود كه در آخر آن عده زيادى روى زمين نشسته بودند. پدرم پرسيد اينها كيستند؟ دربانان گفتند: اينها كشيشان و راهبان مسيحي هستند و آن شخص، دانشمند آنها است كه در هر سال يك روز مى‏نشيند و مسائل ايشان را جواب مي‌دهد.

پدرم سر خود را در رداي خويش افكند، من هم همان كار را كردم؛ ميان آنها رفت و در يك گوشه نشست، من نيز پشت سر پدرم نشستم. اين جريان را به هشام خبر دادند. او از غلامان خود چند نفر را فرستاد تا جريان را گزارش كنند. چند نفر از مسلمانان نيز اطراف ما را گرفتند.

عالم نصارى پيش آمد، ابروهايش را با پارچه‏اى بسته بود كه روى چشمش را نگيرد. تمام رهبانان و كشيش‌ها از جاى خود حركت نموده، سلام كردند و او را در صدر مجلس نشاندند. مردم دورش را گرفتند؛ من و پدرم نيز ميان آنها بوديم. چشم به اطراف جمعيت گشود و رو به پدرم كرده، گفت: تو از ما هستى يا از امت مرحومه (امت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله)؟
پدرم فرمود: از امت مرحومه.

سؤال كرد از دانشمندان آنهائى يا از نادانان؟

پدرم فرمود: از نادانان نيستم. آثار اضطراب زياد بر چهره عالم نصارى مشاهده مي‌شد.

آنگاه گفت: از تو سؤال مي‌پرسم.

فرمود: بپرس.

گفت: چطور شما ادعا مي‌كنيد كه اهل بهشت غذا و آب مي‌خورند، ولى ادرار و مدفوع ندارند؟ چه‏ دليلى بر اين ادعا داريد كه بتوان قبول كرد؟

پدرم فرمود: دليلى كه نتوان رد نمود، بچه‏اي است كه در رحم مادر مي‌باشد؛ غذا مي‌خورد، ولى مدفوع ندارد. دانشمند نصرانى اضطرابش زياد شد و گفت: مگر نگفتى از دانشمندان نيستم؟

پدرم در جواب گفت: من از نادانان نيستم.

فرستادگان هشام، تمام اين سخنان را مي‌شنيدند.

گفت: سؤال ديگرى دارم.

فرمود: بگو.

گفت: شما ادعا مي‌كنيد ميوه‏هاى بهشتى‌تر و تازه هستند، هميشه براى تمام اهل بهشت آماده است؛ چه دليلى بر اين مطلب داريد كه بتوان قبول كرد؟

پدرم فرمود: دليل بر اين مطلب خاك است كه هميشه‌تر و تازه و نزد تمام جهانيان موجود است.

بيشتر مضطرب شده و گفت: تو نگفتى من از دانشمندان نيستم؟

فرمود: از نادانان نيستم!

باز گفت سؤال ديگرى دارم.

فرمود: بپرس.

گفت: كدام ساعت از شبانه روز است كه نه از روز حساب مى‏شود و نه از شب؟

فرمود: بين طلوع فجر تا طلوع خورشيد است كه بيمار سبك مى‏شود و شخص خوابيده بيدار مي‌گردد و بيهوش به هوش مى‏آيد. خداوند اين ساعت را در دنيا موقعيت تمايل براى علاقمندان قرار داده و در آخرت براى كسانى كه در اين ساعت عمل كنند، دليل آشكار و واضحى است نسبت به كسانى كه منكر آن هستند و در اين ساعت عمل نكرده‏اند.

ناله و فريادى از نصرانى برآمد، سپس گفت يك سؤال ديگر دارم كه به خدا قسم جواب آن را نمي‌توانى بدهى. پدرم فرمود: سؤال كن ولى بدان كه قسم بي‌مورد خورده‏اى و بايد كفاره دهى!

گفت: بگو كدام دو نفر بودند كه در يك روز متولد شدند و در يك روز از دنيا رفتند، يكى پنجاه سال عمر كرد ديگرى صد و پنجاه سال.
فرمود عُزَير و عَزْرَه بودند كه يك روز متولد شدند؛ همين كه به سن بيست و پنج سالگى رسيدند، عزير سوار الاغ خود بود، از دهى در انطاكيه گذشت كه‏ آن ده ويران شده بود. گفت در شگفتم كه چگونه خداوند اين مرده‏ها را زنده مي‌كند! با اينكه خداوند او را هدايت كرده بود و هدايت يافته بود.

اين سخن را كه گفت خداوند بر او خشم گرفت و به واسطه كيفر سخنى كه گفته بود، صد سال او را ميراند؛ سپس او را با الاغ و غذا و آبى كه همراه داشت، دو مرتبه مثل اول زنده كرد و او برگشت به خانه خود.

عزره برادرش، او را نشناخت؛ درخواست كرد او را به عنوان مهمان بپذيرد و او پذيرفت. پسران عزره و پسر پسرش (نوه عزير) آمدند، با اينكه پيرمرد بودند؛ ولى عزير جوانى بيست و پنج ساله بود.

عزير خاطراتى از برادر خود و برادرزاد‏گان نقل مي‌كرد؛ با اينكه آنها ديگر پير شده بودند، آن‌ها نيز گفتار عزير را تصديق مي‌كردند.
گفتند: تو از كجا خاطرات سال‌هاى بسيار دور را مي‌دانى؟

عزره كه پيرمردى صد و بيست و پنج ساله بود، گفت: من جوانى را نديده‏ام كه نسبت به ايام جوانى من و برادرم از تو بيشتر آگاه باشد. تو از اهل آسمانى يا اهل زمين؟

گفت: من عزير برادر تو هستم كه خداوند به واسطه حرفى كه زدم، بر من خشم گرفت؛ با اينكه پيامبر بودم، صد سال مرا ميراند، سپس زنده‏ام كرد تا يقين شما افزون گردد كه خداوند هر كارى را مي‌تواند انجام دهد.

اين همان الاغ و غذا و آبى است كه از پيش شما بردم؛ خداوند آنها را به صورت اول برگردانيده است.

او را شناختند و مسأله قيامت و زنده شدن براى آنها چيز ساده‏اى شد، سپس بيست و پنج سال ديگر با هم زندگى كردند و در يك روز هر دو از دنيا رفتند.

دانشمند نصارى از جايش حركت كرد، مسيحيان نيز به احترام او حركت كردند.

به آنها گفت: از من داناتر را آورده‏ايد و در ميان خود نشانده‏ايد كه آبروى مرا ببرد و مرا مفتضح نمايد تا مسلمانان بدانند بين آنها كسى‏ است كه تمام علوم ما را مي‌داند و اطلاعاتى دارد كه ما نداريم! به خدا ديگر با شما سخن نخواهم گفت. بعد از اين براى پاسخ سؤال‌هاى شما نخواهم نشست. همه متفرق شدند، پدرم همان جا نشسته بود، من نيز در خدمتش بودم. تمام جريان را به هشام گزارش دادند.

بعد از رفتن مردم، پدرم به طرف منزلى كه در آن سكنى داشتيم رفت. از طرف هشام يك نفر با جايزه آمده، گفت: هشام دستور داده كه توقف نكنيد؛ همين الآن رهسپار مدينه شويد؛ زيرا مردم محو بحث و مناظره پدرم با عالم نصارى شده بودند.

شيطنت هشام و اتهام بي‌شرمانه

بعد از اينكه هشام ملعون از قضيه اسقف و امام عليه‌السلام مطلع شد، چاپارى را به همراه نامه‌اي فرستاد تا به فرماندار مدين كه بر سر راه مدينه بود، برساند.

متن نامه چنين بود: «دو پسر ابو تراب، محمد بن على و جعفر بن محمد (سلام الله عليهما) كه هر دو جادوگرند و در ادعاى اسلام دروغ مي‌گويند، بر من وارد شدند و وقتى آنها را به طرف مدينه فرستادم، تمايل به كشيشان و رهبانان نصارى پيدا كرده، از اسلام برگشتند و به دين نصرانى در آمدند! به واسطه خويشاوندى كه داشتند، نخواستم آنها را كيفر كنم! وقتى نامه من به تو رسيد، در ميان مردم اعلام كن كه هر كس به آنها چيزى بفروشد يا سلام بدهد يا كمكى نمايد، خون او هدر است؛ زيرا آنها از دين برگشته‏اند! اميرالمؤمنين در نظر دارد كه آنها با مال‌هاى سوارى و همراهانشان، به بدترين وجه كشته شوند! »
اين توطئه كارساز شد و وقتي ايشان به مدين رسيدند، مردم در را به روي آن‌ها بستند، ناسزا گفتند و به على بن ابى طالب عليه‌السلام توهين‏ نمودند و گفتند شما را به شهر راه نمي‌دهيم و با شما كافران و مشركين خريد و فروش نمي‌كنيم؛ اى مرتدهاى دروغگو، بدترين مردم!

امام باقر عليه‌السلام با زبان نرم فرمود: از خدا بپرهيزيد. اين قدر سخت نگيريد؛ ما آن طورى كه به شما گفته‏ايد نيستيم. بر فرض، اگر هم همان طور كه مي‌گوئيد باشيم، باز هم بايد درب را باز كنيد و با ما معامله كنيد، همان طورى كه با يهود و نصارى و مجوس معامله مي‌كنيد. گفتند: شما از يهود و نصارى و مجوس بدتريد؛ زيرا ايشان ماليات مي‌دهند، ولى شما ماليات و جزيه نمي‌دهيد!

امام عليه‌السلام فرمود: درب را باز كنيد و ما را جا بدهيد آنگاه از ما هم جزيه بگيريد، همان طور كه از يهود و نصارى مي‌گيريد. گفتند: باز نمي‌كنيم تا روى مال‌هاى سوارى خود از تشنگى و گرسنگى بميريد يا چارپايان شما بميرند!

در نهايت امام عليه‌السلام از مركب پياده شد و بالاى كوه رفت و با تمام سيماى خود مقابل شهر ايستاد، دو انگشت خود را در دو گوش خويش نهاد با صداى بلند فرياد زد: وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً تا اين قسمت آيه‏ بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ‏؛ فرمود: به خدا ما يادگار خدائيم در روى زمين!

صداى حضرت به گوش مرد و زن و بچه‏هاى شهر رسيد. همه بر پشت بام‌ها رفتند و حضرت را مي‌ديدند. پيرمردى از اهالى شهر فرياد زد: مردم! از خدا بترسيد! اين شخص در محلى كه شعيب، قوم خود را نفرين كرد، ايستاده است، اگر در را باز نكنيد و به آنها جاى ندهيد، عذاب بر شما نازل مى‏شود. من به شما گوش‌زد كردم، ديگر بهانه نداريد. مردم ترسيدند و درها را باز كردند و به ايشان جاى دادند.

بعد از گزارش اين قضيه به هشام ملعون، وي دستور داد كه اين پيرمرد را بكشتند و او را كشتند. دلايل الامامه/محمد بن جرير طبري/نشر بعثت/ص۲۳۷ - بحار/ج۴۶/ص۳۰۹

اين قضيه گوياي گوشه‌اي از مظلوميت و غربت اهل بيت عصمت و طهارت است كه چگونه خبيث ملعوني مثل هشام بن عبدالملك، به امام معصوم، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، امام المسلمين و حجت بالغه الهي تهمت مي‌زند و او را از اسلام خارج مي‌داند و وجهه او را در بين مردم خراب مي‌كند.
و الحمدلله رب العالمين
مدیر سایت امتیاز به خبر :