پنجشنبه 01 آذر 1403
EN

خبرگزاری حج و زیارت آذربایجان شرقی

مشاهده خبر

حج از ديدگاه شهيد مطهري

  • 14 اردیبهشت 1394
  • 09:57
  • عمومی
  • 0 دیدگاه
  • Article Rating
حج از ديدگاه شهيد مطهري
يكي از آثار حج جنبة اجتماعي و هماهنگي آن است. فرق است كه كسي به تنهايي برود مثلاً به عرفات براي دعا و يا با يك ميليون جمعيت باشد. در روح بشر خاصيت هماهنگي با جمع است. اسلام از جنبة رواني به محيط‌هاي مذهبي ومعنوي كه موجب برانگ...

ابراهيم قهرمان توحيد
حضرت ابراهيم در راه توحيد دو نوع مبارزه و دو نوع مجاهده دارد. يكي اينكه اين مرد بزرگوار با بت‌پرستي‌ها و باغيرخداپرستي‌ها به هر شكل بود مبارزه كرد، چه مبارزة سخت و سنگيني! تا آنجا كه ابراهيم را در خرمني از آتش انداختند؛ يعني آنچنان عصبانيت و ناراحتي محيط كفرخودش را به وجود آورد كه از طرف قدرت قاهره آن وقت به نام نمرود دستور داده شد كه يك فضاي بزرگي را مملو از هيزم و ساير مواد محترقه بكنندو يك آتش بسيار بزرگي به وجود آورند. هدف، تنها كشتن ابراهيم نبود. اگر هدف كشتنش بود، با دار زدن يا بريدن سرش هم كشته مي‌شد. هدف، تنها سوختن او نبود والّا ابراهيم را در تنور هم مي‌توانستند بيندازند. جرم ابراهيم از نظر آنها آنقدر زياد بود كه اگر مي‌شد او را هزار بار بكشند و زنده كنند، هزار با رمي‌كشتند و زنده‌اش مي‌كردند وباز از نو او را مي‌كشتند. چون يك نفر را بيش از يك بار نمي‌شود كشت، پس بايد در آن يك بار آنچنان هيمنه و عظمت براي كشتن او به وجود آورد كه از خاطره‌ها محو نشود و ديگر ابراهيمي پيدا نشود و خيال ابراهيم در سرش پديد نيايد.
آمدند در يك دره و يك ميدان بسيار وسيعي چندين روز هيزم و چوب خشك و مواد محترقه جمع كردند و يك كوه به وجود آورند. بعد همه اينها را آتش زدند به طوري كه يك انسان نمي‌توانست از چند متري نزديك آن بشود. اين براي آن بور كه رعبش در دل مردم جا بگيرد. حال، ابراهيم را چطور در آتشها بيندازند؟ آنهايي كه مي‌خواهند او را در آتش بيندازند، خودشان نمي‌توانند جلوتر بروند. ناچار منجنبق و وسيله پرتاب ايجاد كردند. ابراهيم را روي منجنيق بلندي بردند و از فاصلة چند ده متري در ميان آتشها پرت كردند.
اما اين قهرمان توحيد نه تنها در مقابل جلادهايي كه براي كشتن و احراق او آمد بودند خم به ابرو نياورد، اظهار عجز و ناتواني نكرد، التماس نكرد، حرف تقّيه‌آميزي نگفت، بلكه در همان حالي كه از آن بالا در خرمن آتش پرت مي‌شد جبرئيل امين ظاهر شد او با جبرئيل مأنوس بود و هميشه جبرئيل حامل وحي خدا بود و گفت: ابراهيم! حاجتي داري يا نه؟ گفت: «اما بك فلا» به تو نه، آن كسي كه به او حاجت دارم خودش مي‌داند، گفتن نمي‌خواهد. ابراهيم با چنين روحي در آتش افتاد و فرو رفت كه آتش بر او برد و سلام شد؛ يعني آتش بر او سرد شد، آتش براي او گلزار شد، نه اينكه آتش گلزار بود كه او مي‌رفت. خدا آتش را بر چنين فردي سرد كرد و اثر آتش را از آن گرفت.
موحد آن كسي نيست كه فقط در فكرش موحد باشد، يعني بتواند براي توحيد دليل بياورد، براي توحيد كتاب بنويسد، در باب توحيد سخنراني كند، در راه توحيد مباحثه كند، هر كسي با او مباحثه كند جوابش را بدهد. البته اين يك مرحلة توحيد است، لازم هم هست. اما توحيد آن وقت براي انسان توحيد واقعي است كه تا آن اعماق روحش نفوذ كرده باشد، يعني غير از خدا چيزي را نبيند و چيزي را نخواهد و از چيزي نترسد. اگر انسان به حدي رسيد كه غير از رضاي خدا هيچ چيزي را نخواست و هرچه را كه خواست به آن دليل خواست كه رضا خدا در اوست، موحد واقعي است؛ يعني اگر سر سفره هم نشست فكر مي‌كند كه الآن رضاي خدا در اين است كه من غذا بخورم يا نه؟ اگر حساب كرد رضاي خدا در اين است كه من اين غذا را بخورم چون غذا حلال است، من هم گرسنه هستم و به غذا احتياج دارم، بايد غذا بخورم تا نيرو بگيرم تا بتوانم وظايف خودم را در راه رضاي خدا انجام بدهم پس مي‌خورم، و اگر از هيچ چيزي غير خدا هم نترسيد و باك نكرد و اگر در راه خدا از هيچ چيزي مضايقه نكرد، به چنين فردي مي‌گويند موحد عملي.
همان‌طوري كه ديديم ابراهيم از جانش به هيچ شكل مضايقه نكرد، او را در آتش‌ها انداختند اهميت نداد. او آماده بود براي اينكه در اين آتش‌ها كباب بشود.
اگر به ابراهيم، قهرمان توحيد، مي‌گفت: ابراهيم! پسرت را بفرست در فلان جنگ كه بايد با كفار بجنگد و در آنجا در راه مثلاً جهاد كشته بشود و ابراهيم فرمان را عمل مي‌كرد، آنقدرها مهم نبود. به ابراهيم در عالم رؤيا امر مي‌شود: ابراهيم! فرزند جوانت اسماعيل را به دست خودت به مني مي‌بري.
سرزمين همين مسجد‌الحرام بود. در روايت هست كه اين چاه زمزم- كه حالا آب از آن مي‌گيرند و چون عميق‌‌ترش كرده‌اند آب زيادي هم برمي‌دارند- نبود. هاجر و اسماعيل را كه ابراهيم آورد، اسماعيل بچه‌اي بود كه روي زمين خوابيده و نمي‌توانست بنشيند. همانجا كه اين بچه پاهايش را به زمين مي‌زد، از همانجا به امر الهي اين چشمه پيدا شد و ابراهيم هم به امر خدا گاهي اوقات مي‌آمد خبر مي‌گرفت. خود تسليم آنجا را ببينيد! به ابراهيم مي‌گويد: برو زن و بچه را تنها در بيابان وحشتناك بگذار و بيا. ولي ابراهيم چون مي‌داند اين امر خداست «لِمَِ» نمي‌گويد، «چرا» نمي‌گويد. مي‌داند اين يك فلسفه‌اي دارد و بي‌حساب نيست. زن و بچه را مي‌گذارد و مي‌رود. بعد قبيلة «جُرهُم» آمدند و چون اين آب پيدا شده بود – و عرب هم كه نياز زيادي به آب دارد – آنجا چادر زدند و كم‌كم آنجا يك دهي شد و اسماعيل به اين شكل در آنجا بزرگ شد. چه جواني! جوان برومندي، جوان رشيدي، جوان با معرفتي، آنچنان با معرفت كه خود قرآن نقل مي‌كند وقتي كه حضرت ابراهيم به اسماعيل اعلام مي‌كند كه پسركم! در عالم رؤيا اينچنين به من دستور مي‌دهند كه سر تو را به دست خودم ببرم، فوراً عرض مي‌كند: «يا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» پدرجان! امر خداست، اطاعت كن. يك همچو پسري!
ابراهيم اعتمادش به امر خدا و تسليمش در مقابل امر خدا تا آنجاست كه يك امري كه از نظر عقل و فكر او هيچ فلسفه‌اي نمي‌توانست داشت باشد چون اعتماد. [۱]

پيامبر و حج وحدت بخش
پيامبر اكرم جمله‌هاي معروفي دارد كه در زمينة وحدت و تساوي مسلمانان و الغاء امتيازات ايراد فرموده است به اين مضمون:
يعني همانا پروردگار شما يكي است، پدر شما يكي است، همة شما فرزند آدم هستيد و آدم از خاك است، گرامي‌ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست، عرب را بر عجم فضيلت نيست مگر به وسيلة تقوا.
اين جمله‌ها را كه صلاي وحدت و نداي يگانگي و بهم‌بستگي است، در كجا و در چه زماني و در چه موقعيتي ايراد فرمود؟
در سرزمين مكه و منا و عرفات، در حين انجام عمل حج، در آخرين حج خود كه به حجه‌الوداع معروف است.
چرا اينجا را براي اين اعلام انتخاب فرمود؟ براي اينكه تا دامنة قيامت كه مراسم حج بپاست، مردم بيايند و به ياد توصيه‌هاي پيغمبر بزرگوارشان بيفتند و متنبه گردند و راه تفّرق نپويند، دست يكديگر را در اينجا به عنوان دوستي و برادري بفشارند، موانع را از ميان ببرند، قراردادها و پيمان‌ها و مبادله‌هاي معنوي و مادي با هم برقرار كنند. [۲]

حج در كلام علي

امام عليدر كلمات خود ضمن بيان فلسفة پاره‌اي از مقررات اسلامي، دربارة حج مي‌فرمايد: «وَ الْحجَّ تقويه للدّين» (يا تقربه للدّين) يعني فلسفة حج تقويت دين است (يا فلسفة نزديك كردن پيروان دين است) به هر حال منظور يكي است. اگر مفهوم كلام اين باشد كه فلسفة حج تقويت دين است، منظور اين است كه با اجتماع حج روابط مسلمانان محكم‌تر مي‌شود و ايمان مسلمانان نيرومندتر مي‌گردد و به اين وسيله اسلام نيرومند مي‌گردد. اگر مفهوم كلام اين باشد كه فلسفة حج نزديك كردن دين است، باز واضح است كه منظور نزديك شدن دل‌هاي مسلمانان است و نتيجه تقويت و نيرومندي اسلام است.
از سخنان آن حضرت است: جعله سبحانهُ وَ تعالي للاسلام علما، يعني خداوند كعبه را پرچم اسلام قرار داده است.
از قديم معمول بوده است كه گروه‌هايي كه با يكديگر به جنگ مي‌پرداخته‌اند هركدام پرچم مخصوص به خود داشته‌اند و در زير آن گرد مي‌آمده‌اند. پرچم رمز بقا و استقلال و مقاومت آنها به شمار مي‌آمده است. برافراشته بودن آن دليل حيات جمعي آنها بوده است و افتادن و خوابيدن آن علامت شكست آنها بوده است. دلير و دلاورترين آنها نامزد به دست گرفتن پرچم بوده است، گردان و دلاوران دور او را مي‌گرفتند كه برافراشته بماند. برعكس، دشمن كوشش مي‌كرد كه پرچم را بخواباند.
پرچم، مقدس و محترم بود. امروز نيز پرچم رمز استقلال و وحدت و شخصيت مستقل ملتها و كشورهاست. هر كشوري از خود پرچم و علامتي دارد و آن را مقدس مي‌شمارد و احياناً به آن سوگند مي‌خورد.
اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «كعبه پرچم اسلام است» يعني همان‌طوري كه پرچم‌ها رمز اتحاد و يگانگي جمعيت‌ها و نشانة همبستگي آنهاست و برپا بودن آن علامت حيات آنهاست، كعبه براي اسلام اينچنين است. [۳]

امام صادق و حج
امام صادق(ع) در حديث معروفي كه در كتب حديث ضبط شده و مفصل است مي‌فرمايد: «فجعل فيهم الاجتماع من الشرق و الغرب ليتعارفوا» يعني خداوند مقرر كرد كه از شرق و غرب عالم آنجا جمع شوند براي اينكه يكديگر را بشناسند.
يكي از كارهاي پسنديده‌اي كه در دنياي امروز معمول است اين است كه افرادي كه در يك محفل و يا كنگره براي اولين بار با هم آشنا مي‌شوند كارتهاي خود را مبادله مي‌كنند، اسم و آدرس يكديگر را ياد مي‌گيرند.
اين كار وسيله مي‌شود كه بعدها با هم نامه مبادله كنند، از كارهاي يكديگر آگاه شوند، آثار و تأليفات خود يا آراء و تأليفات مورد علاقة خود را براي يكديگر بفرستند. بديهي است كه اين كارها پيوندها را محكم مي‌كند.
اكنون مي‌بينيم اسلام در چهارده قرن پيش اين زمينه را به وجود آورده است و توصيه كرده است كه از اجتماع عظيم حج براي اين منظور بايد استفاده بشود. امام صادق فرمود: اسلام چنين اجتماعي را مقرر كرده است تا از شرق و غرب عالم جمع شوند و با يكديگر در آنجا آشنا و دوست بشوند.
لازم است هر كدام از ما كارت‌هاي معرفي از خود چاپ كنيم و به چند زبان – كه يكي از آنها زبان عربي است – آدرس و شغل خود را بنويسيم، در مواقع متعددي كه با افرادي از كشورهاي ديگر برخورد مي‌كنيم كارت خودمان را به آنها بدهيم و از آنها كارت بگيريم و اين را وسيلة آشنايي قرار داده بعدها نامه مبادله كنيم، كتاب مبادله كنيم، آنها را از اوضاع ديني كشور خود آگاه كنيم و از اوضاع ديني و احوال مسلمانان كشور آنها باخبر شويم، از تحولات و نهضت‌هايي كه له يا عليه اسلام مي‌شود آگاه بشويم، با تحولات و نهضت‌هاي سودمند اسلامي هماهنگي كنيم. [۴]

از فلسفه‌هاي حج، تقويت اسلام
يكي از فلسفه‌هاي حج تقويت اسلام است. اكنون به چند مطلب بايد اشاره كنيم: مطلب اول اينكه بحث ما در درس‌هايي است كه از حج و براي حج بايد ياد بگيريم. اينكه مي‌گوييم درس است مقصود اين است كه غير از اعمال ظاهر و مناسك معروف، يك سلسله درس‌هاي ديگر هم هست كه بعضي را براي حج و بعضي را از حج بايد ياد بگيريمف زيرا اسلام به اعتراف تمام علماي اسلام در همة دستورهاي خود منظورهاي عالي و مقدسي را در نظر گرفته است. يك سلسله درس‌هاي مقدماتي است، براي حج يعني براي رسيدن به منظورهاي اسلام از حج بايد ياد بگيريم و يك سلسله درسهاست كه از حج بايد بياموزيم، حج بايد معلم و ما بايد متعلم باشيم. آن درس‌هايي كه ما بايد براي حج بياموزيم مقدماتي است براي رسيدن به منظورهاي عالي اسلام از اجتماع عظيم حج و ما خود آن منظورها را از قرآن و سنت آموخته‌ايم، فقط بايد مراقبت كنيم كه اين منظورها واقعاً تأمين شود.
اسلام، ما را يعني ملل مختلف غيرمرتبط به يكديگر را كه نه يك نژاد دارند و نه يك زبان و نه يك رنگ و نه يك حكومت و نه يك مليت، در يك سرزمين با آمادگي روحي فوق‌العاده‌اي جمع كرده است. اجتماع قطعاً بي‌نظيري است، اجتماعي كه از لحاظ كميت كم‌نظير و شايد بي‌نظير است و حدود ۳۲۰۰۰۰ از خارج و يك ميليون از خود كشور سعودي امسال (۱۳۸۷ قمري) آمده بودند. و اما از لحاظ كيفيت قطعاً بي‌نظير است زيرا اولاً طبيعي طبيعي است، هيچ زوري پشت سر آن نيست، اجتماعي كه براساس مطامع نيست بلكه مطامع را پشت سر گذاشته‌اند، اجتماعي كه در آن انگيزة جنسي با تفرج و تفنن وجود ندارد، حداكثر اين است كه اخيراً از رنج آن كاسته‌اند، اجتماعي كه ولو موقتاً، تفاخرات و منيت‌ها كنار گذاشته شده، همه با يك نوع فكر و يك نوع ذكر و يك نوع لباس و يك نوع عمل و در يك راه قدم برمي‌دارند. تا اينجا اسلام انجام داده، از آن به بعد يعني استفاده از اين اجتماع عظيم خالص با ماست.
خوب علي فرمود: تقويه للدين. بدون شك خود همين اجتماع كه فقط افراد يكديگر را مي‌بينند در تقويت دين مؤثر است ولي كافي نيست.
پس برنامة تقويت اسلام در دو قسمت بايد اجرا شود. قسمت اول در اين است كه برنامه‌ها و نشريه‌ها و تعليمات در ايام حج داده شود، از فرصت حج استفاده شود و به نشر حقايق اسلامي پرداخته شود، از راه موعظ روحية مردم براي عمل به اسلام آماده شود كه مردمي كه برمي‌گردند با آمادگي بهتري برگردند. البته اينگونه كارها حتماً بايد با همكاري دولت حجاز صورت گيرد. اصلاحاتي كه از لحاظ امور مربوط به حج بايد صورت بگيرد جزء اين قسمت است. [۵]

حج رمز ريختن و شكستن تعنيات
حج، رمز ريختن و شكستن تعينات و غلاف‌ها و حصارهاي خيالي و اعتباري است. همه دور يك خانه طواف كردن، رمز هدف واحد و فكر و ايدة واحد است. همه با هم در يك صحرا وقوف كردن و يك نوع عمل كردن و با هم حركت كردن، رمز حركت در مسير واحد و ثبات بر مبنا و اصل و مبدأ واحد است. جامعه بايد اصول و مبادي ثابتي داشته باشد و در حدود آن اصول و مبادي حركت كند.
جامعه آنگاه در مسير واحد حركت مي‌كند كه هدف واحد داشته باشد و راه وصول به هدف را يك جوز تشخيص داده باشد و بعلاوه عادت به نظم و انضباط و اطاعت از امر و فرمانده داشته باشد، و ديگر عدم سوءظن و وجود حسن تفاهم ميان افراد است.
در قرآن مي‌فرمايد: «ثُمَّ اَفيضوا مِن حيثُ افاضَ النّاسُ». در اين آيه اولاً تعبير به فيضان دارد، چون حجاج در آن صحرا مثل دريا موج مي‌زنند. و بعد به قريش و اهل حُمْس مي‌گويد: شما موقف خود را جدا نكنيد. (آنها به عرفات نمي‌رفتند و در
از من بگوي حاجي مردم گزاي را
كو پوستين خلق به آزار مي‌درد
حاجي تو نيستي، شتر است از براي آنك
بيچاره خار مي‌خورد و بار مي‌برد
حالا بايد گفت: حاجي تو نيستي، موتور است از براي آنكه بيچاره بنزين مي‌خورد و بار مي‌برد. شاعري هزل گو فرض كرده كه اگر شتر سجع مهري برايش حكاكي شده بود، قاعدتاً مي‌بايست چه باشد؟ در قديم معمول بود كه مردم مي‌رفتند پيش حكاك‌ها برايشان مهر ثبت حك مي‌كردند. گاهي حكاك‌ها ذوق شعري داشتند و اسم شخص را ضمن شعري ذكر مي‌كردند. علما معمولاً آيه يا ذكري در سجع مهر خود مي‌آوردند، مثل: ذلك فضل الله يوتيه من يشاءُ يا: «إنَّ فَتْحَ اللهِ قَريبٌ». گاهي اين سجع مهرها چيزهاي خوشمزه‌اي از كار درمي‌آمد. گويند شخصي اسم خودش نورالدين و اسم پدرش نورالله و اسم مادرش نورالنساء بود و سجع مهري خواست.
حكاك ثبت كرد: خودم نور و بابام نور و ننه‌ام نور – اگر نوره كشم نورٌ علي نور.
ديگري به حكاك گفت: اسم پدرزنم در مهرم باشد (افتخارش به پدرزنش بود) و نام چهارسورة قرآن هم باشد. اسم خودش رضا قلي و اسم پدرزنش ميرمبارك بود.
حكاك ثبت كرد: مزمّل و مدثّر، ثل اوحي، تبارك – رضا قلي افشار داماد ميرمبارك.
به هر حال شاعر هزل‌گو فرض كرده كه اگر شتر از حكاك سجع مهر بخواهد، جوابش اين است:
گاه بارم خار باشد گاه دُر
يار حاجي عبده الراجي شتر
اما اكنون يار حاجي شتر نيست، موتور است. سجع مهر او اين خواهد بود:
گاه بارم بمب باشد گاه دُر
يار حاجي عبده‌الراجي موتور
از جملة حضرت امير خطاب به قثم كه فرمود: «وَ ذكرهُم بِاَيّامِ الله» يعني آنها را موعظه كن و عبرت‌هاي تاريخ را براي آنها بازگو كن؛ معلوم مي‌شود در اين سفر، در اين وقوفات اين استفاده‌ها بايد بشود همان‌طوري كه رسول اكرم در حجه‌الوداع كه آخرين حج و از نظري اولين حج آن حضرت (بعد از فتح مكه و استقرار حكومت اسلامي) نيز بود همين‌طور عمل كرد. در آن سال رسول اكرم خودشان سمت اميرالحاج را داشتند. خطابه‌هاي مهم آن حضرت همان‌هاست كه در ايام حج ايراد كرده است. [۶]

حج كنگره عمومي اسلامي
از همه اجتماعات اسلامي مهمتر و عمومي‌تر و طولاني‌تر و متنوع‌تر برنامة حج است كه آن را «كنگره عمومي اسلامي» نام نهاده‌اند. بر هر كسي واجب است كه اگر توانايي داشته باشد لااقل در عمر يك بار در اين اجتماع عظيم شركت كند. همة مسلمانان بايد در زمان معين و روزهاي معين اعمال معيني را انجام دهند همه بايد يك نوع لباس در آن ايام بپوشند، يك نوع سخن به زبان آورند.
در اين عمل بزرگ اسلامي كه با همة نقايصي كه در اجراي آن وجود دارد باز هم در جهان بي‌نظير استف هم زمان واحد در نظر گرفته شده و هم مكان واحد، همه بايد اين اعمال را در روزهاي معيني از ذي‌الحجه انجام دهند نه در روزهاي ديگر و يا ماه‌هاي ديگر، و همه بايد آن اعمال را در سرزمين معين انجام دهند كه همان سرزميني است كه اولين‌بار در آنجا خانه‌اي براي پرستش خداي يگانه ساخته شده است، چرا؟ آيا جز براي اين است كه ميعادگاه اهل توحيد و مجتمع اهل توحيد باشد؟ آيا جز براي اين است كه اهل توحيد بايد در آنجا رنگ توحيد و وحدت به خود بگيرد؟
چه خوب گفته است علامة فقيد كاشف الغطاء: «بني الاسلام علي كلمتين: كلمه التوحيد و توحيد الكلمه» يعني اسلام بر روي دو اصل و دو فكر بنا شده است: يكي اصل پرستش خداي يگانه است، ديگر اصل ا تفاق و اتحاد جامعة اسلامي است. [۷]

خاطره‌اي مراسم حج
در عربستان سعودي زمينة نماز جمعه‌هايي فراهم مي‌شود كه اصلاً در دنيا بي‌نظير است. در يكي از سفرهايي كه به سفر حج مشرف شده بوديم روز هفتم ذيحجه مصادف با جمع بود. روز هفتم ذيحجه روزي است كه حجاجي هم كه به مدينه رفته‌اند به مكه آمده‌آند و همة حجاج در آنجا جمع شده‌اند. مردمي هم كه اهل عربستان سعودي هستند و مي‌خواهند به حج بيايند آمده‌اند. در مسجد‌الحرام به اين عظمت، يك جمعيت پانصد هزارنفري تشكيل مي‌شود. عده‌اي هم براي نماز در خيابان‌ها مي‌ايستند چون اتصال صف را خصوصاً با بودن راديوها و بلندگوها كه صداي امام شنيده مي‌شود شرط نمي‌دانند. ما وقتي خطبة اين امام جماعت را گوش كرديم، گفتيم صدرحمت به اين روضه‌خوان‌هاي خودمان! آنقدر بي‌محتوا بود كه خدا مي‌داند. سياست اين است كه بايد بي‌محتوا باشد. خطيب جمع مناسك حج را براي مردم گفت. هركس كه آنجا آمده است و فردا كه روز هشتم است مي‌خواهد به عرفات برود مناسك حج را مي‌داند. ضمناً حجاج، مذاهب مختلف دارند. تو كه وهابي هستي كسي به حرف تو گوش نمي‌كند. كوچك‌ترين اشاره‌اي به مسائل مهم دنياي اسلام در اين خطبه‌ها نمي‌شود و صددرصد كنترل شده است. يك جمعيت حدود پانصدهزارنفري كه اسلام به نام حج از يك طرف و به نام جمعه از طرف ديگر به وجود آورده است اين طور هدر مي‌رود. واقعاً من آن روز كه از راديو آن خطبه‌ها را گوش كردم و آن جمعيت را در آنجا ديدم تأسف عجيبي به من دست داد كه چگونه نيروهاي اسلام به دست اين حكومت‌هاي فاسد و كثيف هدر مي‌رود.
شركت در نماز جمعه اگر نماز جمعه، باشد واجب است. نمازجمعه‌اي كه خليفة اموي بخواهد بخواند كه نماز جمعه نيست، اگر نماز جمعه‌اي كه اسلام مي‌خواهد، تشكيل شود، شركت همه واجب است و هر كراي در آن حال حرام است.
«يا ايها الذين آمنوا» اي ا هل ايمان! «اذا نودي للصلاه من يوم الجمعه» در آن وقت از روز جمعه كه فرياد براي نماز يعني صداي مؤذن بلند مي‌شود «فاسعوا إلي ذكرالله» بشتابيد به سوي ذكر حق. مقصود از ذكرالله فقط نماز نيست كه استماع خطبه مستحب باشد؛ به اجماع همه مفسرين و فقها استماع خطبه هم واجب است نه فقط شركت در آن دو ركعت.
«فاسعوا إلي ذكر اللهِ» قرآن خود اين سخنراني و خطبه را «ذكرالله» مي‌نامد. اين تعبيرات، تعبيرات كوچكي نيست، حساب دارد. همين جاست كه مفسرين اهل سنت مي‌گويند: خطبه‌هايي كه امروز در نماز جمعه خوانده مي‌شود «ذكرالشيطان» است در حالي كه قرآن از خطبه‌هاي نماز جمعه به ذكرالله تعبير مي‌كند.
«و ذروالبيع» خريد و فروش را رها كنيد. گفته‌اند: بيع به عنوان مثل براي كار است؛ يعني هر كاري را رها كنيد. در فقه وقتي مي‌خواهند مثال بزنند به بيع حرام كه خود تصدي به اين عمل حرام است، مي‌گويند: «بيع وقت‌النداء» و مقصود همين است. همين كه صداي مؤذن بلند شد، اشتغال به هر گونه كاري حرام است. همين سعوديها ظاهرها را حفظ مي‌كنند. البته سال‌هاي اول بيشتر ظواهر را رعايت مي‌كردند، حالا آن قدرها هم دقت نمي‌‌كنند. كساني كه آن وقتها رفته بودند مي‌گفتند صداي اذان كه بلند مي‌شد حتي آن كسي كه جنسش در تزاز و مشغول معامله بود معامله را رها مي‌كرد و مي‌گفت: حرام! حرام!
«ذلكم خيرلكم إن كنتم تعلمون» اين برايتان خير و مصلحت است اگر بدانيد و بفهميد. مراد از «تعلمون» در اينجا [علم به ]شئي خاصي نيست بلكه چيزي است كه ما از آن به «رشد» تعبير مي‌كنيم: اگر مردم عالم و رشيدي باشيد، اگر فهم داشته باشيد.
«فإذا قضيت لصلاة فانتشروا في الارض و ابتغوا من فضل‌الله و ا ذكرواالله كثيراً لعلكم تفلحون» هرگاه كه نماز به پايان مي‌رسد در زمين پخش شويد. اين امر[ به پراكنده شدن ]را اصطلاحاً «امر عقيب حظر» مي‌گويند. اگر حظر و منعي باشد و بعد از منع، امري برسد علامت رخصت است؛ نه دلالت بر وجوب مي‌كند و نه دلالت بر استحباب. «فانتشروا في الارض» يعني مانعي نيست اگر خواستيد متفرق شويد؛ نمازتان كه تمام شد اگر مي‌خواهيد، همانجا بمانيد و مشغول ذكر خدا شويد و يا اگر ميلتان بود متفرق شويد. «و ابتغوا من فضل‌الله» و از فضل الهي بجوييد يعني مشغول كار و كسب شويد. «فضل» زياده ومنعفت است. ولي «و اذكروا الله كثيراً لعلكم تفلحون» خدا را زياد ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد؛ در حالي كه مشغول كسب و كار هستيد، زياد در ياد خدا باشيد و از خدا غافل نشويد. [۸]
احرام يعني دور كردن نشان‌ها۱۵۹. احرام، رمز دور كردن نشان‌ها و افتخارهاي وهمي و خيالي و عود به مفاخر واقعي است. احرام ارجاع به اين فكر است كه ببين آيا غير از كلاه نشان ديگري از مردي در تو هست؟ به قول سعدي در طيبات، صفحة ۶۷۵:
ره طالبان و مردان كرم است و لطف و احسان
تو خود از نشان مردي مگر اين كلاه داري
به چه خرمي و نازان گرو از تو برد هامان
اگرت شرف همين است كه مال و جاه داري
به در خداي قربي طلب‌اي ضعيف همت
كه نماند اين تقرب كه به پادشاه داري [۹]

راز احرام بستن
درس‌هايي كه از حج بايد ياد بگيريم يك سلسله درس‌هاي عملي است، به عبارت ديگر يك برنامة تربيتي اسلامي است.
اين نكته را بايد متوجه باشيم كه تربيت اسلامي تفاوتش با ساير تربيت‌ها يكي در اين است كه اساس همة تربيت‌ها را توحيد قرار داده و كار را از نيت و اخلاص شروع كرده است و همين جهت است كه اگر عمل، خوب اجرا شود اثر چندين برابر دارد. تمرين وعمل به طور كلي در همة كارها مؤثر است، چه تمرين مثبت و چه منفي، اما آن وقت اثر قاطع دارد كه به نام خدا و براي خدا و با حضور قلب و اخلاص باشد.
عمل حج از احرام شروع مي‌شود. احرام يعني چه و براي چه است؟
در نهايه ابن اثير، ماده حرم، حديثي نقل مي‌كند به اين مضمون: كل مسلم عن مسلم محرمٌ. بعد مي‌گويد:
[گويند «او مٌحرم از توست» يعني حرام است آزار دادن تو بر او. و گويند «مسلمان محرم» و او كسي است كه چيزي از خود را حلال نكرده تا سبب هتك او شود. منظور اين است كه مسلمان با اسلام آوردن حفظ مي‌شود و به جهت حرمتي كه پيدا مي‌كند و از آزار ديگران و اينكه بخواهند مال او را ببرند در امان است. و از همين معني است حديث عمر: «روزه احرام است» زيرا روزه‌دار از چيزي كه در روزه‌اش رخنه ايجاد كند اجتناب مي‌ورزد. و به روزه‌دار مُحرم گويند. و از همين معني است قول راعي:
عثمان بن عَفّان خليفه را كشتند در حالي كه چيزي را حلال نكرده بود كه سبب هتك او شود، و ديگران را به ياري فراخواند ولي كسي را مثل او تنها و بي‌ياور نديدم. … و احرام مصدر احرام الرجل يحرم احراماً است و آن وقتي است كه حاجي صدا را به تلبيه براي حج يا عمره بلند كند و به اسباب و شروط آنها عمل كند مانند در آوردن لباس دوخته از تن و پرهيز از چيزهايي كه شرع از آنها در حال احرام منع نموده مانند بوي خوش و ازدواج و صيد و ديگر چيزها. و اصل احرام به معني منع است. گويا محرم خود را از اين چيزها باز مي‌دارد.]
در احرام چند نكته است: يكي اينكه انسان در مدت معيني يك سلسله كارهاي حلال را بر خود حرام مي‌كند؛ از اين جهت مثل روزه است، تمرين تقوا است. انسان چاره‌اي ندارد از اينكه در همة عمر در حال احرام بسر برد و محرم باشد.
تحمل بعضي محروميت‌ها براي رسيدن به سعادت لازم است. هر رژيم تربيتي را كه شما در دنيا پيدا كنيد براساس لاقيدي مطلق و بي‌باكي و بي‌ارادگي نيست، بالاخره يك سلسله چيزها را تحريم مي‌كند.
نكتة دوم اموري است كه تحريم شده و حس مقاومت در برابر آنها تقويت شده از قبيل صيد، مباشرت زن، اذيت و آزار حيوانها بلكه تحمل اذيت آنها، بوي خوش، نگاه در آيينه، پوشيدن لباس دوخته، دروغ گفتن و فحش دادن و جدال كردن، زينت كردن، پوشيدن سر براي مرد و پوشيدن صورت براي زن.
در (تحريم) صيد حس شكارچي‌گري را از انسان مي‌خواهد بگيرد، حس آزار را از انسان مي‌گيرد، قدرت تحمل اذيت و قدرت حلم به انسان مي‌دهد، مقاومت در مقابل ميل جنسي مي‌دهد، ترك استظلال و ترك نازپروردگي مي‌دهد.
نكتة سوم دربارة لباس است: لباسي در منتهاي سادگي و بي‌رنگي و بي‌نشاني، محور رنگ‌ها و شكل‌هاي لباس‌ها، براي يك مدت موقت هم كه شده همة مردم از درجه‌دار و غيردرجه‌دار، نشان‌دار وغيرنشان‌دار، نوپوش و كهنه‌پوش، آن كه اقلاً دويست تومان داده يك كت و شلوار برايش دوخته‌اند و آن كه بيست تومان داده و قبايي برايش دوخته‌اند، همه را در يك لباس ساده جمع كرده.
گاهي اتفاق مي‌افتد كه افرادي را در يك مجمع واحد دعوت مي‌كنند و مي‌خواهند همه را در يك لباس حاضر كنند، آقايان با فلان لباس و خانم‌ها با فلان لباس. بيچاره براي شركت در يك ملجس بايد پانصدتومان خرج كند. خدا مردم را دعوت كرده با يك لباس رسمي به حضور بيايند، آن ساده‌ترين و بي‌رنگ و شكل‌ترين آنها را انتخاب كرده است. آنچه بشر مي‌كند دل‌پايين‌تر را به جاي دل بالاتر مي‌برد و مملو از حسرت و آرزو و انتقام مي‌كند، اما آنچه خدا مي‌كند دل بالاتر را به جاي دل پايين‌تر مي‌برد و در او ايجاد تواضع مي‌كند.
اسلام با اين وسيله و شكل، يكرنگي و وحدت ايجاد مي‌كند. يك مطلب و يك سؤال هست: آيا لباس در روحيه هم مؤثر است؟ البته مؤثر است. انسان لباسي پوشيده باشد كه از لباس همة مردم بالاتر يا پايين‌تر باشدت در روحش اثر دارد. بالا و پايين داشتن مجلس در روحيه مؤثر است، لهذا پيغمبر گرد مي‌نشست و دستور مي‌داد گرد بنشينند. مساوات در لباس، مساوات در روح ايجاد مي‌كند به شرط آنكه به صورت الغاء تشريفات باشد مثل لباس احرام. لباس را اسلام خواسته واحد باشد براي توحيد مسلمانان و به قول كاشف الغطاء: بني الاسلام علي كلمتين: كلمه التوحيد و توحيد الكلمه. ولي اين لباس واحد را به صورت يك تشريفات خاص به وجود نياورده، به صورت الغاء تشريفات به وجود آ‌ورده است، آن هم به صورت ساده‌ترين شكل.
واي از تشريفات، چقدر فاصله‌ها را همين تشريفات لباسي و نشانه‌ها به وجود آورده است.
احرام سادة اسلامي رمز «اِنَّ اَكرمكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتقيكُمْ» است. چه خوب گفته سعدي:
ره طالبان و مردان كرم است و لطف و احسان
تو خود از نشان مردي مگر اين كلاه داري
به چه خرمي و نازان، گرو از تو برد هامان
اگرت شرف همين است كه مال و جاه داري
به در خداي قربي طلب اي ضعيف همت
كه نماند اين تقرب كه به پادشاه داري چقدر كار غلطي است اين تشريفاتي كه اخيراض بعضي كاروان‌ها به صورت تبعيض به وجود آورده‌اند، دو برابر پول مي‌دهند كه در آنجا كاخ اختصاصي و ماشين اختصاصي داشته باشند.
آية قرآني مربوط به احرام اين آيه است:
الحج اشهرٌ و معلوماتٌ فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فُسوقَ ولا جدالَ في الحجٌ و ما تفعلوا من خير يعلمه الله و تزودوا فان خير الزاد التقوي و اتقون يا اُولي الاَلْباب.
[ (وقت) حج ماه‌هاي معلومي است (شوال، ذوالقعده و ذوالحجه) پس هر كه در اين ماهها (با بستن احرام) حج را (برخود) واجب ساخت پس (بداند كه) بدزباني و آميزش جنسي و فسق (كارهاي ناشايست و دروغ) و بگو مگو در حج روا نيست. و هر كه كار نيكي كند خدا آن را مي‌‌داند. و توشه برگيريد كه بهترين توشه تقواست، و از من پروا كنيد اي خردمندان. ] [۱۰]

موضوع قرباني دادن
موضوع، قرباني دادن است، از نظر اسماعيل جان خود را فدا كردن و از نظر ابراهيم فرزند را در راه خدا دادن، و از نظر مقام تعبد و تسليم يك موضوعي است كه اصلاً براي ابراهيم هيچ توجيهي نداشت ولي با خود مي‌گويد خدا گفته، چون خدا گفته من عمل مي‌كنم. كاردي را تيز و آماده مي‌‌كند. به توصية خود اسماعيل ريسماني هم با خودش برمي‌دارد كه دست و پاي اين بچه را ببندد، چون گفت: پدرجان! نكند در وقتي كه اين رگهاي من جدا مي‌شود و من درد مي‌كشم دست و پا بزنم و تو ناراحت بشوي. ابراهيم مي‌رود. شيطان به صورت يك انسان مجّسم شد. و داشت اسماعيل را وسوسه مي‌كرد كه: كجا مي‌روي؟ چنين مي‌شود، چنان مي‌شود. ولي اسماعيل چه مي‌كرد؟ معلمش، استادش، رهبرش، پدرش ابراهيم است. به كي بايد عرضه بدارد؟ به استاد و رهبر خودش. پدرجان! ببين اين چه مي‌گويد؟ ابراهيم ريگها را برمي‌دارد، مي‌زند و مي‌گويد: دور شو اي دشمن خدا! سه بار شيطان را از خود دور مي‌كند. مي‌رود در آن قربانگاه، فرزندش را مي‌خواباند. كارد را آماده كرده است، به گلوي فرزند مي‌كشد، يعني آن آخرين كاري كه به دست ابراهيم بايد صورت بگيرد همين است: بچه را بخواباند، دست و پايش را هم ببندد، يك دست را – بالد طبق عادت – به گلوي فرزندش اسماعيل بگذارد، با دست ديگر كارد را بگيرد، ديگر بعد از اين كاري است كه كارد انجام مي‌دهد و مردن فرزندش.
قرآن مي‌گويد: «فلما اسلما و تلهٌ للجبين و ناديناهُ اَنْ يا ابراهيمُ. قد صدقت الرويا».
همين كه آيند و اسلام خودشان را ظاهر كردند (اسلام يعني تسليم) يعني پدر و پسر تا اين اندازه نشان دادند كه به دستور خدا اعتماد دارند، تسليم امر خدا هستند، در مقابل موضوعي كه از طرفي يقين دارند دستور خداست ولي از طرفي هيچ فلسفه‌اي و توجيهي برايش نمي‌فهمند تسليم هستند، دستور رسيد كه كافي است. خدا هم كه واقعاً نمي‌خواست ابراهيم فرزندش را بكشد، چون فايده و خاصيتي نداشت كه پدري به دست خودش پسرش را بكشد و بلكه يك سنتي بود كه قبلاً انسان‌ها را مي‌كشتند و ابراهيم بايد اين سنت را نسخ كند. اما چطور اين سنت را نسخ كند؟ اگر ابراهيم قبل از اين قضيه اين سنت را نسخ مي‌‌كرد، مردم حق داشتند بگويند ابراهيم خودش ترسيد، براي اينكه بچه‌اش را قرباني نكند گفت: انسان را قرباني كردن، ديگر ملغي! اما ابراهيم مقام تسليم را تا اينجا رساند كه صد در صد حاضر شد بچه‌اش را به دست خودش قرباني كند، مقام اسلام و تسليمش در نهايت درجه ظاهر شد، آن وقت دستور رسيد كه نه، كافي است، قد صدقت الرويا. خلاصة معنايش اين است كه به فرمان عمل كردي، يعني ما بيش از اين نمي‌خواستيم، ما واقعاً نمي‌خواستيم تو بچه‌ات را بكشي، ما مي‌خواستيم ببينيم تو واقعاض تا اين حد حاضر هستي؟ تو حاضري فرزندت را در راه خدا قرباني كني؟ فرزندت هم تا اين مقدار تسليم امر خدا هست؟ ما از بندگان اين را مي‌خواهيم، ما از بندگان فداكاري در راه حق را مي‌خواهيم، ما از بندگان تسليم در راه حق را مي‌خواهيم، شما امتحان خودتان را داديد: قد صدقت الرويا. بعد دستور رسيد: انسان را قرباني كردن ديگر براي هميشه ملغي! به جاي اينكه يك انسان را اينجا قرباني كني، يك گوسفند را قرباني كن كه حيواني است كه خدا او را براي اينكه گوشتش مورد استفاده قرار بگيرد خلق كردهف گوشتش را به فقرا و به افراد ديگر صدقه بده، كه از آن وقت اين سنت معمول شد.
بنابراين يك ركن عيد قربان كه ما مسلمين بايد آن را عيد بگيريم براي اين ا ست كه يك يادگار وخاطرة بزرگي از توحيد دارد كه نه تنها توحيد فكري است، بلكه توحيد عملي است. [۱۱]

هماهنگي در حجّ
يكي از آثار حج جنبة اجتماعي و هماهنگي آن است. فرق است كه كسي به تنهايي برود مثلاً به عرفات براي دعا و يا با يك ميليون جمعيت باشد. در روح بشر خاصيت هماهنگي با جمع است كه از آن به «محاكات» تعبير مي‌كنند. اسلام از جنبة رواني به محيط‌هاي مذهبي ومعنوي كه موجب برانگيخته شدن احساسات مكتوم است، اهميت مي‌دهد. مسئله محاكات از نظر علماي اجتماع تنها جنبة فيزيكي دارد، نوعي عكس‌العمل است در طبيعت، اما بايد به آن اضافه كرد جنبة روحي آن را كه استعدادي در روح هست و احتياج دارد به بيداري. در آن وقت است كه گاهي قوت اين عكس‌العمل صدها برابر اصل عمل مي‌شود. «يكاد زيتها يضيءُ وَلو لم تمسَسْهُ نارٌ». [۱۲]

آداب سفر حج
اخلاق و آداب سفر، بخشي از اخلاق و آداب انساني است. هر انساني از آن نظر كه انسان است بايد داراي خلق‌هاي و خوي‌هاي پسنديده و بزرگوارانه باشد. رسول اكرمr فرمود: «عليكم بمكارم الاخلاق فان ربي بعثني بها» بر شما باد به اخلاق بزرگوارنه كه خداوند مرا براي همين‌ها مأموريت داده است. آنگاه فرمود: «اخلاق بزرگوارانه اين است كه آدمي در مقابل بدي‌هاي مردم خوبي كند به اينكه از انتقام صرف‌نظر كند و ببخشايدف به كسي كه از احسان به او دريغ داشته است احسان كند، با كسي كه پيوند با او را بريده است از نو پيوند كند، كسي را كه او عيادت نكرده است عيادت كند».
اخلاق بر دو قسم است: عمومي و خصوصي. اخلاق عمومي وظايفي است كه انسان در همه جا و همه وقت بايد رعايت كند. ولي اخلاق خصوصي ناشي از وظايف و تكاليفي است كه انسان در شرايط خاص و زمان خاص و يا نسبت به افراد خاص پيدا مي‌كند. مثلاً اخلاق خانوادگي و نوع خاصي از اخلاق است، اخلاق كسبي نوعي ديگر است.
مسافرت، اخلاق و آداب خاصي را ايجاب مي‌كند زيرا وضع جديدي براي انسان به وجود مي‌آورد و انسان را در شرايط خاصي قرار مي‌دهد كه با محيط اقامت يعني وطن متفاوت است. در مسافرت انسان با يك عده كه «همسفر» ناميده مي‌شوند، شب و روز بسر مي‌برد. بسياري از پرده‌ها كه تا آن وقت ميان او و همسفرانش وجود داشت خواه ناخواه برداشته مي‌شود، خواب و بيداري‌اش با آنهاست، همكاري‌ها و همگامي‌هايي كه هرگز در حضر پيش نمي‌آيد لازم مي‌شود.
اينها قهراً وظايف و تكاليف خاصي را به وجود مي‌آورد و آمادگي روحي و اخلاقي مخصوصي را ايجاب مي‌كند.
در دين مقدس اسلام به اين بخش از اخلاق توجه مخصوص شده و دستورهاي بسيار مفيد و ثمربخش- كه نمونة ديگري از جامعيت و عمق تعليمات اين دين مبين است- داده شده است. ما اميدواريم بتوانيم اينها را براي شما آقايان و بانوان محترم كه عازم سفر بيت‌الله مي‌باشيد بيان كنيم.
اتفاقاً علماي اسلام اين دستورهاي اسلامي را در مقدمة حج ذكر كرده‌اند، زيرا در ميان فرايض اسلامي اين فريضه است كه مسلتزم سفر و خروج از وطن مي‌باشد.
ما قبل از آنكه وارد متن آن دستورها بشويم، مقدمتاً دو مطلب را توضيح مي‌دهيم: يكي راجع به فايده و لزوم اين درس براي حجاج محترم، ديگر راجع به معني كلمات «اخلاق» و «آداب» و «سفر» كه در عنوان درس ما قرار گرفته‌اند و همچنين كلمة «رفيق» كه معمولاً در مورد همسفر به كار برده مي‌شود. اما فايده و لزوم اين درس:
فرضاً آمادگي اخلاقي براي ساير مسافرت‌ها لازم نباشد، براي اين سفر مذهبي اجتماعي كمال ضرورت دارد. اين سفر علاوه بر جهاتي كه در ساير سفرها وجود دارد يك سفر روحي و مذهبي است. بديهي است تا انسان از نظر روحي پاك و منزه نباشد نمي‌واند از يك برنامة روحي بهرة معنوي ببرد.
گاهي بعضي افراد مي‌پرسند: چطور است كه از نظر اسلام استطاعت مالي و استطاعت بدني و استطاعت طريقي شرط است اما استطاعت روحي و اخلاقي شرط نيست؟ يعني چطور است كه حاجي بايد از لحاظ مالي آنقدر ثروت داشته باشد كه به راحتي برود به مكه و برگردد و ضربه‌اي به كار و كسب و وضع خانواده‌اش وارد نشود، و از لحاظ بدني بايد سالم باشد مريض نباشد، از لحاظ راه بايد امنيت داشته باشد، اما لازم نيست كه حاجي از لحاظ روحي و اخلاقي سرماية كافي داشته باشد؟ چرا؟
جواب اين است كه استطاعت روحي و اخلاقي هم شرط است اما با يك تفاوت و آن اينكه ساير استطاعت‌ها شرط وجوب است و اما استطاعت روحي و اخلاقي شرط وجود است.
توضيح مطلب:
شرط وجوب يعني شرطي كه تا پيدا نشود تكليفي در كار نيست. مثلاً رسيدن مال به حد نصاب شرط وجوب زكات است، تا مال به حد نصاب نرسد تكليفي نيست. اما شرط وجود يعني شرطي كه تا آن شرط محقق نشود عمل انسان صحيح يا قبول نيست. مثلاً پاكي لباس و بدن شرط نماز است اما شرط وجود است، يعني بدن و لباس بايد پاك باشد تا نماز درست باشد. همچنين حضور قلب شرط نماز است، يعني بايد حضور قلب باشد تا نماز مقبول واقع شود و انسان را بالا ببرد و آثار خود را ببخشد.
فرق اين دو نوع شرط اين است كه انسان مكلف نيست شرط وجوب را ايجاد كند، بلكه هر وقت موجود شد آن وقت انسان تكليف پيدا مي‌كند. مثلاً انسان مكلف نيست كه حتماً مال خود را به حدّ نصاب برساند كه زكات بدهد ولي اگر به حد نصاب رسيد زكات واجب مي‌شود. اما شرط وجود شرطي است كه الزاماً بايد آن را ايجاد كرد. مثلاً الزاماً بايد لباس و بدن را پاك نگه داشت تا نماز صحيح باشد.
همچنين الزاماً بايد حضور قلب وجود داشته باشد تا نماز مورد قبول واقع شود و اثر واقعي خود را ببخشد.
پس شرط وجود از شرط وجوب مهمتر است. استطاعت اخلاقي و روحي شرط وجود است، يعني تنها در صورت آمادگي روحي و اخلاقي است كه انسان از مزاياي بي‌پايان روحي و اجتماعي بهره‌مند مي‌شود و اگر انسان اين آمادگي را نداشته باشد «محنت باديه خريده به سيم».
حالا چه دليلي داريم كه استطاعت روحي، شرط وجود يعني شرط مقبوليت و مفيد بودن حج است؟ براي نمونه اين روايت را ذكر مي‌كنيم:
شيخ صدوق روايت كرده است كه امام باقرu مي‌فرمود:
«ما يعبا بمن يوم هذا البيت اذا لم يكن فيه ثلاث خصال: خلق يُخالقُ مَنْ صحبه و حلمٌ به غضبهٌ و روعٌ يحجزهُ عَنْ محارم الله».
يعني كسي كه به قصد حج به خانة كعبه مي‌آيد، مورد عنايت حق واقع نمي‌شود مگر آنكه در او سه خصلت وجود داشته باشد: اخلاق مناسبي براي معاشرت با همسفران داشته باشد، داراي نيروي حلم و بردباري باشد كه بتواند جلو خشم خود را – كه خواه ناخواه موجبات آن در سفر پيش مي‌آيد – بگيرد، پارسايي داشته باشد كه جلو او را از گناهان بگيرد.
از اينجا مي‌توان تكليف حجاجي كه بي‌جهت با رفقا به نزاع برميِ‌خيزند، زود از كوره در مي‌روند، انواع گناهان از دروغ و غيبت و غيره مرتكب مي‌شوند، فهميد و متأسفانه نقاط ضعف زيادي از اين جهت در غالب حجاج محترم ديده مي‌شود.
ممكن است بگوييد استطاعت روحي و اخلاقي شرط قبول همة عبادات است، اختصاص به حج ندارد زيرا خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «إنّما يتقبل الله من المتقين» يعني همانا منحصراً خداوند عمل متّقيان را مي‌پذيرد؛ تا انسان داراي تقوا و پاكي نباشد، هيچ عملي از او قبول نمي‌شود.
عرض مي‌كنم بلي چنين است. هر عملي آمادگي قبلي روحي مي‌خواهد ولي با اين تفاوت كه عمل حج گذشته از اينكه عبادت است و بايد به قصد قربت بجا آورده شود و علي‌هذا احتياج دارد به تقواي قلب، يك عمل اجتماعي ا ست. هر كسي بايد داراي اخلاق اجتماعي مناسبي باشد تا بتواند اين وظيفة الهي را درست انجام دهد و آن اثري كه منظور اسلام از اين اجتماع بزرگ پيدا شود. در حديثي كه نقل كرديم، به سه خصلت اشاره شده بود و دو تاي آنها مربوط است به شايستگي انسان از نظر اخلاق معاشرتي. براي اينكه انسان نماز درستي بخواند يا زكاتي را به قصد قربت ادا كند، لزومي ندارد كه صلاحيت اجتماعي داشته باشد اما براي اينكه عمل عظيم حج را انجام دهد لازم است صلاحيت اجتماعي داشته باشد.
پس معلوم شد كه استطاعت اخلاقي و روحي و به عبارت ديگر صلاحيت اجتماعي نيز شرط است و اين استطاعت از استطاعت مالي و بدني و طريقي از نظر اسلام مهمتر است، زيرا اين را شرط وجود قرار داده كه الزاماً بايد آن را به وجود آورد و تحصيل كرد نه شرط وجوب. [۱۳]

كعبه و نقش اجتماعي آن

از آيات قرآن برمي‌آيد كه :
۱. كعبه قديمي‌ترين معبد جهان است. «اِنّ اول بيت وضع للناس للذي ببكه مباركاً».
۲. از آيات قرآن برمي‌آيد كه اين خانه، خانة پربركتي است و بناست كه منشأ خيرات و بركاتي براي اهل توحيد و عدل يعني مسلمين باشد، چنانكه در آيه پيش ذكر شده است.
۳. از آيات قرآن باز برمي‌آيد كه اين خانه و حريم آن محل امن و امان است. در كعبه و بلكه در حريم كعبه به نام هر كسي حق تعرض به صيد وهيچ شكاري تا چه رسد به انسان ندارد، كه آنجا بست كامل و آزادي و امنيت كامل و حرّيت بيان و عقيدة كامل و عدم تعرض كامل برقرار است. اين جهت كه بعضي امكنه مقدس است و پناهگاه، و اشخاصي در آنجا پناهنده مي‌شوند مثل مجلس شورا و سنا و غيره و يا در قديم مشاهده مشرفه و خانة علما، خود مطلبي است. به هر حال از يك نظر حرم حكم بست را دارد حتي نسبت به حيوانات. البته بايد ديد از نظر مجرمين قانوني چه حكمي دارد خصوصاً كساني كه در خود حرم مرتكب موجبات حد و قصاص مي‌شوند. در دعاي ابراهيم نيز آمده است: «رب اجعل هذا بلداً امناً يا: اجعل هذا البلد امناً» و همچنين سوره بقره، آيه ۱۲۵: «و اذجعلنا البيت مثابهً الناس و امناً و اتخذوا من مقام ابراهيم…» اين خصوصيت حرم مؤيّد اين است كه حرم بايد متعلق به همة مسلمين باشد نه به دستة مخصوص.
۴. خانة كعبه و ماه ذي‌الحجه وسيله‌اي است براي قيام امر مسلمين: «جعل الله الكعبه البيت‌الحرام قياماً للناس و الشهر الحرام و الهدي و القلائد…» در اين آيه اثر اجتماعي حج و اعمال آن ذكر شده است. چنانكه در روايات نيز آمده است. كلمة «حرام» كه تكرار شده، فلسفه و مناط را ذكر مي‌كند، يعني داشتن چنين مكان محترمي نگهدارندة مسلمين است.
۵. اين خانه و بلكه حرم نبايد مالك خصوصي داشته باشد، مال خداست يعني مال همه است. همة حرم حكم مسجد را از اين جهت دارد – نه از ساير جهات – لهذا در ذيل اين آيه: «انَّ الذين كفروا و يَصُدّون عن سبيل‌الله و المسجد الحرام الذي جعلناهُ للناس سواءً الْعاكفُ فيه و الباد»، در حديث وارد شده كه كسي حق ندارد مردم را مانع شود از ورود به مكه به عنوان اينكه اينجا شهر ما و وطن ما و مملكت است، و اين آيه در وقتي نازل شد كه قريش مانع ورود مسلمانان به مكه شدند. و همچنين است آيه ۳۴ انفال: «و ما لهم الا يُعَذِّبَهُمْ الله و هم يَصُدّون عن المسجد الحرام و ماكانوا اولياءهُ…» علي هذا كعبه و مسجد و بلكه حرم متعلق است به هر كس كه اهل توحيد و عبادت خداي يگانه وقف شده است ولي وقف نيست، نوعي ديگر از ملكيت است خاص خود كه همان ملكيت بين‌المللي اسلامي است.
در نهج‌البلاغه مولي به قُثَم بن عباس كه عامل مكه بوده نامه مي‌نويسد:
[اما بعد، مراسم حج را براي مردم بپا دار، و ايام الله (عبرت‌هاي تاريخ) را به يادشان آر، و هر صبح و شام براي مراجعة آنان در مجلس عمومي بنشين، به پرسش پرستش‌كننده پاسخ ده، و نادان را علم بياموز، و با عالم مذاكره كن، و نبايد ميان تو و مردم پيامرساني جز زبانت و درباني جز چهره‌ات باشد… و به اموال الهي كه نزد تو جمع مي‌گردد بنگر و آن را به عيالمندان و گرسنگاني كه نزد تو هستند به مصرف رسان… و به ساكنان مكه دستور ده كه از كساني كه در خانه‌هاشان سكونت مي‌كنند كرايه نگيرند، زيرا خداي سبحان مي‌فرمايدك «عاكف و بادي در اين سرزمين يكسانند». عاكف كسي است كه مقيم مكه است، و بادي كسي است كه اهل مكه نيست و به مقصد حج آنجا مي‌آيد. خداوند ما و شما را به آنچه خود دوست دارد موفق سازد. ]
هرچند در آية قرآن به مسجدالحرام تعبير شده ولي در قرآن كريم گاهي كلمة كعبه به خصوص بيت و گاهي شامل حريم‌بيت در تمام حرم مي‌شود، مثل كلمة هدياً بالغ الكعبه. و همچنين كلمه مسجدالحرام گاهي شامل حريم آن يعني تمام حرم مي‌شود و علي‌هذا بعيد نيست كه مقصود امام خصوص خانه‌‌هاي مكه نباشد، تمام حرم اين حكم را دارد.
در احاديث ما وارد شده كه اول كسي كه براي خانه‌هاي مكه مصراعين قرار داد، معاويه بود:
[و مردم در گذشته چنان بودند كه چون به مكه مي‌آمدند، مسافر بر مقيم وارد مي‌شد تا حوايجش را برآورد… و اول كسي كه براي خانة خود دو لنگه در قرار داد معاويه بن ابي‌سفيان بود، و براي احدي از اهل مكه شايسته نيست كه حاجيان را از خانه‌هاي و منازل آن باز دارد.]
[سزاوار نبود كه براي خانه‌هاي مكه در قرار دهند زيرا حاجيان حق دارند به حياط خانة ساكنان مكه وارد شوند تا مراسم حج را به پايان برند. و اول كسي كه براي خانه‌هاي مكه در قرار داد معاويه بود.]
معلوم مي‌شود سعودي‌هاي امروز كه خود را تابع قرآن معرفي مي‌كنند، تابع معاويه‌اند مثل ساير قسمت‌هاي استبدادي‌شان…
معلوم مي‌شود نظر اسلام اين بوده كه حرم شريف متعلق به همة مسلمين باشد. در آية كريمة سورة حج بعد از آية بالا دارد:
[و ياد كن آنگاه كه جاي خانة كعبه را براي ابراهيم مشخص كرديم (و به او گفتيم) كه چيزي را شريك من مساز، و خانة مرا براي طواف كنندگان و برپا ايستادگان (در نماز) و ركوع‌كنندگان سجده‌گزار پاكيزه ساز. ]
صافي از كافي و تهذيب نقل مي‌كند:
[پس شايسته است كه بنده داخل مكه نشود مگر آنكه پاكيزه شود، به طوري كه عرق و آلودگي‌هاي خود را شسته و خود را پاكيزه نموده باشد.]
در آية بعد دارد: «و اذن في الناس بالحج يأرتوك رجالاً و علي كلِّ ضامر يأْتينَ مِنْ كُلِّ فجٍّ عميقٍ».
[و در ميان مردم نداي حج در ده تا با پاي پياده و سوار بر شتران لاغر اندام كه از راه‌هاي دور و دراز مي‌رسند نزد تو آيند.]
بعضي از اهل ذوق و عرفان گفته‌اند اينكه در آيه دارد «يأْتوك» (نزد تو بيايند) براي اين است كه بايد متوجه مقام ولايت ولي بود و از مجراي وجود او كسب فيض كرد. ولي ممكن است نظر به والي باشد كه بايد رهبر و هادي و مرشدي داشته باشند، همان‌طوري كه از صدر اسلام امارت حجاج يك سمت حكومتي بوده است.
در زمان ما كه اهل هر مملكتي يك نفر را به عنوان اميرالحاج مي‌فرستند در حقيقت اميرالحاج نيست، رئيس هيئت سرپرستي است. اميرالحاج سرپرست همة حجاج است و وظيفة ارشاد و هدايت و موعظه و تبليغ دارد و از همه مناسب‌تر شايد شخص شايسته‌اي است كه امارت خود مكه را دارد.
بعد در آيه دارد: «ليشهدوا منافع لهم». در صافي دارد كه از حضرت صادق سؤال شد: «منافع الدنيا او منافع الاخره؟ فقال: الكل».
صافي از عيون اخبار الرضا درهمين موضوع، حديث مفصل و جامعي نقل مي‌كند.
صافي بعد از دو سه آيه در ذيل «و ليطوفوا بالبيت العتيق» دارد:
«و عن الباقرu انه سئلَ لِمَ سمي الله البيت العتيق؟ قال: هو بيتٌ حر عتيق من الناس لم يملكه احدٌ».
[از امام باقر سئوال شد: چرا خداوند خانة كعبه را عتيق نياميده است؟
فرمود: زيرا آن خانه‌اي است آزاد و رها از همة مردم، و هيچ كس مالك و صاحب آن نيست.]
تعبير به حريّت و اينكه كسي مالك او نمي‌شود با توجه به اينكه حريم كعبه حكم كعبه را دراد، هم در امنيت (وَ اذْ جعلنا البيت مثابه للناس و امناً) بديهي است كه تنها خود خانه مأمن نيست، حرم مأمن است؛ و هم در قبله بودن كه قرآن دارد: «فول وجهك شطر المسجد الحرام»، با الضروره خود كعبه قبله است ولي مسجد‌الحرام هم خارج از قبله نيست، از ميدان قبله خارج نيست. و همچنين مبارك بودن (ان اول بيت وضع للناس للذي ببكه مباركا) اين جهت نيز به تمام بلد بلكه به تمام حرم كشيده شده است. همچنين است موضوع حريت كعبه يعني بين‌المللي ا سلامي بودن آن.
بهترين تعبير همان تعبير حضرت باقر است و ما بايد هميشه همان تعبير را به كار ببريم.
۶. آياتي كه در قرآن دربارة كعبه و حج وارد شده:
سورة بقره، آية ۱۲۵ و ۱۲۶:
[و ياد كنيد آنگاه كه اين خانه را به مرجع و پايگاه مردم و مكان امن ساختيم، و (گفتيم كه) از جايگاه ابراهيم جايي براي نماز قرار دهيد (در آنجا نماز گزاريد) و به ابراهيم و اسماعيل سفارش نموديم كه خانة مرا براي طواف كنندگان و مجاوران حرم و ركوع‌وسجودكنندگان پاكيزه سازيد. و آنگاه ابراهيم گفت: پروردگارا، اينجا را سرزميني امن قرار ده، و از اهل آن هر كه را به خدا و روز واپسين ايمان آورده از انواع ميوه‌ةا و دستاوردها روزي ده. خداوند فرمود: (با مؤمنان چنان كنم) و هر كه كفر ورزد پس او را اندكي بهره‌مند كنم و آنگاه به عذاب دوزخش گرفتار سازم، و آن بد فرجام و جايگاهي است. ] [۱۴]
كعبة و جنبه بين‌المللي ۱۶۵. نقل شده از تواريخ و يا روايات كه منصور دوانيقي مي‌خواست مسجدالحرام را توسعه دهد و مردم راضي نمي‌شدند. از حضرت موسي بن‌جعفرu سؤال شد. ايشان منعي ندانستند و گفتندكه از مردم بپرسيد آيا شما اول بوديد و بعد در اينجا كعبه و مسجد آمد (مانند ساير مساجد و معابد) و يا اول كعبه و مسجد به وجود آمد و شما بر آن وارد شديد (قريب به اين مضمون)؟ اين استدلال عجيبي است و انحصاراً در مورد كعبه صادق است، زيرا ابراهيم در يك وادي غير ذي‌زرعي خانه‌اي براي عبادت بنا كرد و از روايات برمي‌آيد كه آنجا را براي همة جهانيان از اهل توحيد قرار داد و اين مطلب به اين صورت بيان شده كه ابراهيم روي بلندي رفت و مردم را آواز داد و اين ندا به همه حتي به كساني كه در اصلاب و ارحام بودند رسيد.
به هر حال اينها همه قرينه است براي اينكه كعبه و حريم آن جنبة بين‌المللي اسلامي داشته باشد و براي آنجا كسي نبايد ويزا و اجازه بگيرد، بايد به منزلة محل سازمان ملل اسلامي باشد. لزوم يندارد كه ما منتظر دولت واحد اسلامي باشيم. قبل از آن هم مي‌شود از اين خانه به عنوان مقر سازمان ملل اسلامي نظير آنچه بلوك‌هاي مختلف جهان سازمان ملل متفق بپا كرده‌‌اند، داشته باشيم. اين سازمان بايد قسمت‌هاي مختلف از قبيل شوراي امنيت، سازمان فرهنگي، سازمان بهداشتي و غيره داشته باشد. [۱۵]
نقش حج در وحدت وتفاهم مسلمانان۱۶۶. مطالعه در وضع عمل حج به ما مي‌فهماند كه منظور مقدس شارع اسلام [از] تشريع حج اين بوده كه مسلمانان به يكديگر نزديكتر شوند و وسيله‌اي به وجود آيد كه مسلمانان اقطار عالم خواه ناخواه يكديگر را در يك نقطه ملاقات كنند و پيوندشان محكمتر گردد.
ممكن است بعضي افراد گمان كنند اينها فرضياتي است كه ما از پيش خود مي‌سازيم و مي‌بافيم، شارع اسلام چنين منظورهايي نداشته است. از اين رو لازم است نصوص اسلامي را ذكر كنيم تا معلوم شود اينها مطالبي است كه خود اسلام در هزار و چهارصد سال پيش گفته است.
پيغمبر اكرمr جمله‌هاي معروفي دارد كه در زمينة وحدت و تساوي مسلمانان و الغاء امتيازات ايراد فرموده است به اين مضمون: آدم هستيد و آدم از خاك است، گرامي‌ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست، عرب را بر عجم فضيلتنيست مگر به وسيلة تقوا. »
اين جمله‌ها را كه صلاي وحدت و نداي يگانگي و بهم بستگي است در كجا و در چه زماني و در چه موقعيتي ايراد فرمود؟
در سرزمين مكه و مني و عرفات، در حين انجام عمل حج، در آخرين حج خود كه به حجه‌الوداع معروف است.
چرا اينجا را براي اين اعلام انتخاب فرمود؟ براي اينكه تا دامنة قيامت كه مراسم حج بپاست، مردم بيايند و به ياد توصيه‌هاي پيغمبر بزرگوارشان بيفتند و متنبّه گردند و راه تفّرق نپويند، دست يكديگر را در اينجا به عنوان دوستي و برادري بفشارند، موانع را از ميان ببرند، قراردادها و پيمان‌ها و مبادله‌هاي معنوي و مادي با هم برقرار كنند.
اينكه مسلمانان به صورت ظاهر در مكه اجتماع كنند و دلهاشان نسبت به يكديگر پر از كينه و عداوت باشد، مصداق كلام خداي متعال باشند: تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّي (مي‌پنداري آنها با هم‌اند و حال آنكه دلهاشان پراكنده است) و مصداق كلام عليu بوده باشند: ايها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواؤُهم.
(اي مردمي كه بدن‌هاشان در يك جا جمع شده اما خواسته‌ها و آرزوها و هدفهاشان از هم جداست)، اينگونه اجتماعي منظور اسلام نيست، حج براي چنين اجتماعي نيست، خداوند به چنين اجتماعي به نظر رحمت نمي‌نگرد.
در حديث ديگري از اميرالمؤمنينu وارد شده: «لايزالُ الدينُ قائماً ما قامت الكعبه» مادام كه كعبه بپاست اسلام بپاست، يعني مادام كه حج زنده و باقي است اسلام زنده و باقي است. كعبه پرچم مقدس اسلام است، رمز وحدت و استقلال مسلمين است.
از اينجا مي‌توانيم بفهميم كه منظور اسلام اين نبوده كه مردم ندانسته و نفهميده بروند به مكه و فقط يك سلسله مناسك كه براي خود آنها نامفهوم است بجا آورند.
منظور اصلي اين است كه تحت لواي كعبه يعني همان خانه‌اي‌كه اولين‌بار در ميان بشر براي پرستش خداي يگانه بنا شد، به صورت يك قوم واحد و ملت واحد و هم عزم و هم رزم گرد آيند. شعار اصلي و اساسي اسلام «توحيد» است. كعبه خانة توحيد است. قرآن كريم مي‌فرمايد: «ان اول بيت وضع للناس للذي ببكه مباركاً» يعني اولين خانه‌اي كه براي مردم نهاده شد همان است كه در سرزمين مكه است. [۱۶]

حج، مايه اتحاد و وحدت
خوشبختانه ما شيعيان نماز با آنها (اهل تسنن) در حج را صحيح مي‌دانيم و تبعيت را در نماز و در حج جايز و لازم و كافي مي‌دانيم. اعمال بعضي شيعه بسيار ماية تأسف است.
اگر شيعه‌اي به حج مي‌رود كه از نزديك به جاي زيارت پيغمبر خلفا را لعن كند، بايد به حج نرود.
يكي از كارهايي كه بايد كرد ترك مباحثه و مجادلة مذهبي است و خوشبختانه در قرآن اين مباحثه‌ها نهي شده: فلا رفث و لا فسوق و لا جدال في الحجٍّ. بعضي خوششان مي‌آيد كه بروند آنجا مباحثه كنند. بيچاره‌ها نمي‌دانند كه بحث و جدل و كتاب بحثي و جدلي كاري پيش نمي‌برد. از الغدير كاري در ميان آنها ساخته نيست، ولي از اصل الشيعه و اصول‌ها و از مختصر النافع ساخته است. از پخش صحيفة سجاديه و خلاف شيخ طوسي، تذكره علامه، تفسير مجمع البيان و اخيراً تفسير‌الميزان در ميان آنها كار ساخته است، همچنين است جامع‌السادات در اخلاق، اخلاق ناصري (البته ترجمة عربي آن)، كتاب‌هاي تاريخي تحقيقي، كتاب‌هايي كه مباحث اجتماعي اسلام در آنها نوشته شده اگر ترجمه شود و در دسترس گذاشته شود.
ما اين را بايد بدانيم كه در اين عصر از هر عصر ديگر، مسلمانان بيشتر به اتحاد و رفع اختلاف احتياج دارند. ما شيعيان اين افتخار را داريم كه عليu بزرگترين گذشت‌ها و فداكاري‌ها را در زمينة خلافت انجام داد، در نهايت خلوص نيت با رقباي خود همكاري و همگامي كرد، يعني مصلحت اسلام را بالاترين مصلحت‌ها دانست.
من خود اثر اقدامات مثبت را در رفع سوءتفاهم ديدم. شيخ عطيه سالم، استاد دانشگاه اسلامي مدينه، از شيعه فقط دو كتاب خوانده بود: اصل الشيعه و مختصر النافع، و در مورد سجده بر مهر اعتراف مي‌كرد كه شيعه كار خلافي نمي‌كند.
به عقيدة من از جمله درس‌هايي كه براي حج بايد آ‌موخت و از جمله كارهايي كه قبلاً براي حج بايد انجام داد اين است كه هر حاجي آقاي و حاجيه‌خانمي كه مي‌خواهد به حج برود قبلاً لااقل يك ماه يك كلاس تهيه ببيند، يعني بايد يك كلاس تهيه حج قبلاً تشكيل بشودتا حاجي از روي بصيرت برود.
از جمله كارهايي كه از نظر حج بالخصوص بايد آموخت و انجام داد، ترويج زبان‌هاي اسلامي است. اين براي اتحاد مسلمانان فوق‌العاده ضرورت دارد. ما مي‌گوييم زبان‌هاي اسلامي؛ اسلام از يك نظر زبان مخصوص نداردف يعني زباني كه مروّج آن زبان باشد. از نظر ديگر زبان عربي چون زبان قرآن و عبادت است، لازم است بر هر مسلماني كه با اين زبان كم و بيش آشنا باشد. از نظر ديگر، ما هر زباني كه با آن زبان آثار اسلامي مهمي به وجود آ‌مده آن را زبان اسلامي است.
مثنوي، سعدي، حافظ، نظامي، كيمياي سعادت، جامي و غيره اينها همه شاهكارهاي اسلامي است و مولود اسلام است، بيش از‌آنكه به ايران تعلق داشته باشد به اسلام تعلق دارد.
موضوع بوسيدن ضريح و حجرالاسود و ممانعت وهابيها را به شكلي بايدحل كرد. نه اينها بايد آنقدر اصرار داشته باشند به بوسيدن و نه آنها بايد اينقدر امتناع كنند. كفر است، شرك است يعني چه؟
اما قسمت اول – كه بيان آن به تأخير افتاد – يعني تقويت دين از طريق به كار بردن تدابير و اقداماتي براي ترويج خود دين، براي تبليغ دين، براي هماهنگ كردن تبليغات ديني؛ اينجا خوب است به طور نمونه عمل شخص رسول اكرمr را در حجه‌الوداع ذكر كنيم.
از اين نظريه، اين سفر بايد اولاً سفر تفقّه باشد، يعني سفر فهم عميق دين. اين در وقتي است كه برنامه‌هاي تعليماتي عميق و وسيعي در نماز جمعه‌ها، در غير نماز جمعه، در مسجد النبي و مسجد‌الحرام و عرفات و مني اجراشود، نه مثل وضع حاضر و طرز عملي كه سعودي‌ها مي‌كنند.
اگر توجه به اين نكتة رواني داشته باشيم كه مسافر خصوصاً چنين مسافري حالت آمادگي عجيبي براي الهام‌گيري دارد، جزئيات به خاطرش مي‌ماند و به ذهنش ثبت مي‌شود، اهميت مطلب را درك مي‌كنيم.
عليu به قثم فرمود: و ذكر هم باايام الله عبر‌ت‌ها ونكات آموزندة تاريخ را به مردم تعليم كن. اين خود تفقه در دين است. ما در ورقه‌هاي تفقه در دين گفته‌ايم يكي از مراتب تفقه در دين شناختن هدف‌هاي اسلامي است.
زيارت پيغمبرr از لواحق لاينفك حج است، حتي واجب كفايي است كه مردم به زيارت پيغمبر اكرمr بروند. در آنجاست كه با معرفي كردن مواقف و مقامات و آ‌ثار رسول اكرم بايد تاريخ اسلام را به نحو آموزنده‌اي به مردم تعليم كرد، همان‌طور كه حضرت صادق به هشام بن‌الحكم فرمود: و در حج اجتماع مردم را از شرق و غرب قرار داد تا يكديگر را بشناسند و هر قومي كالاي تجاري خود را از شهري به شهر ديگر برد… و نيز آثار و اخبار رسول خدا (ص) شناخته و گفتگو گردد و به فراموشي سپرده نشود…
علي هذا برنامه‌هاي حساب شده‌اي (و شايد وسيلة فيلم‌ها و راهنماها) بايد براي احد و بدر و كوه حرا و غار ثور و غيره ترتيب داد.
اين نكته بايد گفته شود كه ايراني‌ها در گذشته توانسته‌اند شايستگي خود را براي رهبري معنوي عالم اسلام نشان بدهند. اكنون نيز اگر اشتباه فعلي را رها كنند و به جاي بازگشت به چهارهزار سال پيش و جدا كردن خود از عالم اسلام روابط خود را با ملل مسلمان محكم‌تر كنند، صد در صد به نفع ايران است زيرا زمينه بسيار خوب است. از طرفي آمادگي روحي در روشنفكران مسلمان – كه تاريخ اسلام را مملوّ از نام ايران و ايراني مي‌بينيد، احترامي از ايران و ايراني در دل آنها ايجاد كرده است كه فوق‌العاده است و از طرف ديگر در حال حاضر نيز مانند گذشته، متفكرين اسلامي ايران عميق‌تر از ساير متفكرين فكر مي‌كنند. [۱۷]

حج يعني همبستگي
برادران ما در اين سال‌ها در حدود يك ميليون و پانصدهزار نفر- و در سنوات پيشين كه وسايل نبود، كمتر- و به هر حال هميشه يك اجتماع بسيار بزرگي را در مكه تشكيل داده‌اند، مناسك حج را انجام داده‌‌اند.
روزي است كه شايد مي‌توانم بگويم صدي نود دستور خدا را عمل كرده‌اند. اركان عمل حج را – كه وقوف عيد، وقوف در عرفات و وقوف در مشعر است- انجام داده‌‌اند، رمي جمرات كرده‌اند، قرباني كرده‌اند و بعد از قرباني، ديگر از لباس احرام خارج شده‌اند. آنها يك موفقيتي دارند. براي برادران ما مستقيماً عيد است، عيد انجام وظيفه است، مثل اينكه عيد فطر عيد انجام وظيفه است. از لباس احرام خارج شده‌اند، تقصير مي‌كنند، موي بدنشان را مي‌توانند بگيرند. اشخاصي كه سفر اول حجشان است لازم است سرهاي خودشان را بتراشند، براي ديگران لازم نيست ولي ناخن مي‌گيرند يا مويي از خودشان مي‌گيرند، به هر حال از لباس احرام خارج مي‌شوند. ما هم كه اينجا هستيم، داريم با آنها همدلي و همدردي مي‌كنيم، اظهار خوشحالي مي‌كنيم كه برادران ما چنين توفيق عظيمي نصيبشان شده است و باز آرزو مي‌كنيم كه يك وقتي ما هم در جاي آنها باشيم، ما هم اين موفقيت را داشته باشيم و برادران ديگر ما براي ما جشن بگيرند و اظهار مسرّت و شادماني كنند. خود اينها چقدر ارزش دارد، حج چقدر همبستگي را مي‌رساند و چقدر اسلام به همبستگي مسلمين علاقمند است!
واقعاً عجيب است؛ اين الآن مسئله‌اي شده كه اگر انسان بخواهد اسمي از همبستگي اسلامي، از همدردي، از وحدت اسلامي ببرد، يك عده مي‌گويند: آقا اين حرف جرم است، ما شيعه هستيم نبايد با ديگران اتحادي داشته باشيم، همدلي داشته باشيم، همبستگي داشته باشيم. ولي اسلام مي‌گويد آقا! شما در شهر خودت هستي، در بلخ و بخارا هستي، در ژاپن هستي، در چين هستي، در اروپا هستي، در آمريكا هستي؛ شما هم آنجا اين روزي را كه روز موفقيت برادران مسلمانتان و روز انجام وظيفة آنهاست، به ياد آنها و به ياد آنجام وظيفة آنها مراسم عيد و مراسم سرور داشته باشيد. [۱۸]

——————————————————————————–
[۱] مجموعه آثار، ج ۲۵، ص ۱۱۴
[۲] يادداشت‌هاي استاد، ج ۲، ص ۲۱۲
[۳] يادداشت‌ها، ج ۲، ص ۲۱۵-۲۱۶
[۴] يادداشت‌ها، ج ۲، ص ۲۱۴-۲۱۵
[۵] م. آ. ج۲۵، ص ۸۸
[۶] م. آ. ج۲۵، ص ۸۱
[۷] م. آ. ج۲۵، ص ۴۴
[۸] آشنايي با قرآن، ج ۷، ص ۹۹-۱۰۱
[۹] م. آ. ج۲۵، ص ۸۰
[۱۰] م. آ، ج۲۵، ص ۹۵-۹۷
[۱۱] م، آ، ج۲۵، ص۱۱۴
[۱۲] م. آ. ج۲۵، ص ۷۹
[۱۳] م، آ، ج۲۵، ص ۵۱-۵۵
[۱۴] م، آ، ج۲۵، ص ۶۳-۶۹
[۱۵] م، آ، ج۲۵، ص۷۸
[۱۶] م، آ، ج ۲۵، ص۴۶
[۱۷] م، آ، ج۲۵، ص ۹۱
[۱۸] م، آ، ج۲۵، ص ۱۱۶
منبع سايت: آموزش و پژوهش سيما
امتیاز به خبر :